تاریخ ایرانی: ماهنامه نسیم بیداری در ویژه‌نامه‌ای به مناسبت زادروز دکتر علی شریعتی با عنوان «شبچراغ»، گفت‌وگویی با سعید حجاریان کرده که گزیده‌هایی از آن به شرح ذیل است:

 

* قبل از بسته شدن حسینیه ارشاد و دستگیری دکتر شریعتی در کلاس‌های ایشان شرکت می‌کردم. قبل از مطرح شدن دکتر گاهی به کلاس‌های محمدتقی شریعتی هم می‌رفتم. اما ارتباط خاصی از نزدیک با دکتر نداشتم. سال ۵۴ دو اتفاق مهم افتاد که برای ما ضربه سنگینی بود یکی تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین یا انتشار بیانیه تغییر مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق ایران توسط تقی شهرام بود. ضربه بعدی مربوط به اواخر سال ۵۵ است که دکتر دستگیر شد و ابتدا مقالۀ «بازگشت به خویشتن» و سپس مقاله «انسان، اسلام و مارکسیسم» ایشان از طرف ساواک در روزنامه کیهان به چاپ رسید. شریعتی به خصوص در مقاله دوم به شدت به مارکسیسم تاخت و گفت که اتحاد اسلام با مارکسیسم ممتنع است.

 

* کتابخانه‌ای در دانشکده فنی بود که دانشجویان مذهبی و مبارز، آن را راه انداخته و اداره می‌کردند. بعد از تغییر ایدئولوژی سازمان برخی از اداره‌کنندگان آن مارکسیست شده بودند. بعد از چاپ این مقاله یک بار به کتابخانه رفتم. دیدم تمام کتاب‌های دکتر را از قفسه‌ها بیرون آورده‌اند و آن را پاره کرده‌اند و در کریدور ریخته‌اند. ابتدا تصور کردم که باز هم کار ساواک است، زیرا سابقه داشت که ساواک از این کار‌ها بکند، اما بعد متوجه شدم که کار خود بچه‌ها بوده است. در واقع کتابخانه را از کتاب‌های دکتر تصفیه کردند. می‌گفتند به دو دلیل باید این کار را کرد؛ یکی اینکه شریعتی با ساواک همکاری کرده و از آن بد‌تر اینکه به مارکسیسم تاخته است. در جو روشنفکری آن روز کمتر کسی جرأت داشت به مارکسیسم انتقاد کند. البته کسانی چون خلیل ملکی و مصطفی شعاعیان بودند، اما کمتر کسی مشابه آن‌ها پیدا می‌شد، زیرا در آن دوران، مارکسیسم بسیار هژمونیک بود. بعد از آن اتفاق دیگر کتابخانه نرفتم. می‌گفتم باید شرایط زندان را در نظر گرفت. ما از بیرون زندان نمی‌توانیم درست قضاوت کنیم. بعد از انقلاب معلوم شد که ساواک به شریعتی گفته بود که جزوه‌ای برای ساواک و سایر مقامات درباره اعتقاد خودش نسبت به مارکسیسم و تحلیل شرایط تهیه کند و دکتر نیز همین کار را کرده است. در واقع «سازمان اطلاعات» دکتر را «فریب» داده بود و با چاپ مقالاتی از دکتر در کیهان، که قرار بود برای مقامات باشد، تلاش کرد تا این طور وانمود کند که شریعتی با ساواک همکاری کرده است، در حالی که چنین چیزی نبود.

 

* انقلاب، معلم زیاد داشت. بسته به طبقات و گروه‌هایی که در آن شرکت داشتند معلم‌های گوناگونی بودند. امام برای خیلی‌ها معلم انقلاب بود، فخرالدین حجازی برای یک عده معلم بود و بازرگان برای عده‌ای و صدربلاغی و گلزاده غفوری هم برای یک عدۀ دیگر. اما در بین روشنفکران مذهبی، قطعا دکتر شریعتی معلم انقلاب بود. البته می‌شود گفت که این روشنفکران بین دکتر و توده مردم میانجی بودند. تقریبا از‌‌ همان زمانی که کتاب‌های دکتر را از کتابخانه دانشکده ما تصفیه کردند، کتاب‌ها به طور وسیع به مساجد و کانون‌های محلی رفت. حتی در تیراژ وسیع به مساجد شهرستان‌ها رفت. یادم هست قبل از انقلاب به کردستان رفتم و یک شب مهمان آقای «مفتی‌زاده» بودم. ایشان که یک کُرد اهل سنت بود، هم می‌گفت کتاب‌های دکتر را در کردستان پخش و بسیاری را طرفدار دکتر کرده است. هم مارکسیست‌ها به دکتر بد می‌گفتند مثل «میرفطرس» و هم راست‌ها او را تخطئه می‌کردند مثل «شیخ قاسم اسلامی». هم سازمان مجاهدین او را تصفیه کرد و هم خود دولت با او بد بود. حتی تیپ‌هایی مثل مطهری هم با او خوب نبودند. اما با وجود تمام این مخالفت‌ها، باز هم به قدری کلامش نافذ بود که کتاب‌هایش به همۀ کتابخانه‌ها راه پیدا کرد و در آخر به مساجد و محلات رفت. هنوز هم یکی از پر خواننده‌ترین کتاب‌ها، کتاب‌های اوست. این خیلی عجیب است که دکتر نقدش نسبت به خلفا به خصوص عثمان و معاویه بسیار تند است، اما با این حال نمی‌دانم چرا سنی‌ها با او بد نیستند؟

یزدی، حجاریان، حدادعادل، بورقانی و علوی‌تبار از یدالله سحابی می‌گویند
 
تاریخ ایرانی: ۱۰ سال از درگذشت دکتر یدالله سحابی از چهره‌های ماندگار علم زمین‌شناسی، فعال سیاسی ملی - مذهبی و از بنیانگذاران نهضت آزادی ایران گذشت. «تاریخ ایرانی» به همین مناسبت مقالاتی از کتاب «یادنامهٔ دکتر سحابی» که به کوشش علی اکرمی به زیور طبع آراسته شده را بازنشر می‌کند. این مقالات جز مقاله دکتر ابراهیم یزدی که در زمان حیات دکتر سحابی به رشته تحریر درآمده، همگی پس از وفات ایشان نوشته شده‌اند.

 

***

 

زندگینامه دکتر یدالله‌ سحابی

معلم اخلاق سیاسی و سلوک اجتماعی  

دکتر ابراهیم یزدی

 

از حضرت علی (ع) روایت شده است که چون از رسول اکرم (ص) از علامت‌ها و نشانه‌های مؤمن پرسیدند در پاسخ فرمودند: «مؤمن را چهار نشانه است: یکی آنکه قلب خود را از کبر و دشمنی بزداید، دیگر آنکه زبان را از دروغ و غیبت پاک سازد، سوم آنکه عمل خویش را از ریا و سمعه بپردازد و بالاخره چهارم آنکه اندرون از مال حرام و شبهه خالی دارد.»

 

کسانی که با فعالیت‌های اسلامی سیاسی و فرهنگی بیش از نیم قرن گذشته دکتر یدالله سحابی آشنا هستند و با او از نزدیک محشور بوده‌اند اعم از دوست یا دشمن به وجود و حضور این چهار ویژگی در ایشان شهادت می‌دهند. چنین اوصافی برای آن‌ها که در صحنه مبارزات سیاسی ایران فعال هستند اهمیت فراوان دارد، چرا که در مبارزات مردمی بیش از هر چیز نیاز مبرمی به الگو‌ها، اسوه‌ها و آموزگاران اخلاق سیاسی وجود دارد.

 

یکی از گره‌های کور و تنگناهای بازدارنده در جامعه در حال تحول ایران، منش یا کیفیت رفتار بازیگران صحنه فعالیت‌های سیاسی در یکصد سال اخیر است. در حالی که مشکل عمده و اساسی جامعه ایرانی یک استبداد کهن سلطنتی و استیلای استعمار جدید غربی بوده است، بسیاری از کسانی که پرچمدار مبارزه علیه استبداد و یا استیلای استعمار بوده‌اند خود به فرهنگ استبدادزدگی و استیلاجویی مبتلا بوده‌اند.

 

استبداد یک نظام است و مناسبات سیاسی در نظام استبدادی تنها یک وجه یا یک جزو از این مجموعه است. نظام استبدادی برای حفظ و ادامه سلطه خود مناسبات فرهنگی اجتماعی و اقتصادی هماهنگ با بعد سیاسی استبداد را به وجود می‌آورد. به عنوان مثال پایه و اساس یک نظام استبدادی بر نفی حق مردم در تعیین سرنوشت خودشان است. حاکمیت مردم در تعارض بنیادی با نظام استبدادی قرار دارد. برای آنکه مردم سلطه استبدادی را بپذیرند استبداد در بعد فرهنگی به نفی ارزش انسان می‌پردازد و آرام آرام مردم باور می‌کنند که کسی نیستند و فاقد ارزش و کرامت هستند. برخورد نظام‌های استبدادی با حق حاکمیت مردم نگرشی ابلیسی است. لعین حاضر به قبول کرامت انسان نشد و به او سجده نکرد. جوهر نظام‌های استبدادی نگرشی ابلیسی به انسان‌هاست. اما این سکه دو رو دارد. یک روی دیگرش این است که انسان‌ها بر اثر سلطه متمادی استبداد باور می‌کنند که فاقد حق ارزش و کرامت هستند.

 

به این ترتیب سلطه درازمدت استبداد سلطنتی بر کشور ما موجب پیدایش منش نابهنجار خاصی در ما ایرانی‌ها شده است: منش شاهانه. ما از یک طرف ضد استبداد هستیم چرا که سال‌ها دچار استبداد بوده‌ایم، رنج کشیده‌ایم و ظلم و ستم استبداد را با پوست و گوشت و استخوان خود لمس کرده‌ایم و می‌کنیم، اما از جهت دیگر، همه ما ایرانی‌ها استعداد شاه شدن را نیز داریم. در درون هر یک از ما یک شاه کوچولو نشسته است که حضور سنگین خود را در تمام رفتارهای فردی و اجتماعی ما نشان می‌دهد و همین نوع منش‌هاست که مانع عمده و اصلی بر سر راه همکاری‌های جمعی است.

 

در فرهنگ استبدادی تملق و گزافه‌گویی جایگاه خاص خود را دارد:

ـ هر عیب که سلطان بپسندد هنر است.

 

ـ چهار کرسی فلک زیر پا نهد/ تا بوسه بر رکاب قزل ارسلان زند

 

ـ مگسی را که تو پرواز دهی شاهین است

 

شاید در ادبیات هیچ ملتی به اندازه ایران با تملق و گزافه‌گویی در مدح معشوق و معبود و سلطان مورد علاقه و حاکم مسلط شعر سروده نشده باشد.

 

در جامعه استبدادی دو روی سکه رایج است. یک طرف سکه دورویی، تملق و گزافه‌گویی است و طرف دیگر آن تفتین، دروغگویی، دو‌بهم‌‌‌زنی، سخن‌چینی و توطئه علیه یکدیگر است. در جامعه استبدادی همه مردم نقاب بر چهره دارند و کسی بی‌نقاب دیده نمی‌شود.

 

در جامعه استبدادی مردمان مذبذب، دو دل، باری به هر جهت، بیکاره و بی‌عار هستند. نظام استبدادی احساس تعلق اجتماعی را از مردم می‌گیرد. چنین نظامی نمی‌خواهد مردم نسبت به جامعه خود احساس تعلق کنند. احساس تعلق اجتماعی مردم در تضاد بنیادی با سلطه استبدادی است. فقدان احساس تعلق و استمرار سرکوب هر نوع منش آزاداندیشی و آزادیخواهی مردم را نسبت به وظایف اجتماعی بی‌تفاوت و بی‌علاقه می‌کند.

 

این ویژگی‌های فرهنگی در بسیاری اگر نگوییم در تمام فعالیت‌های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی‌ ما بروز و ظهور دارد و از عوامل اصلی بازدارنده تساهل و تسامح سیاسی و همکاری‌های جمعی است. بسیاری ـ و شاید کلیه ـ احزاب سیاسی ایران دچار تفرقه و انشعاب شده‌اند. برخی از علل ناکامی احزاب سیاسی در ایران بیرونی و مربوط به رفتار سلطه استبدادی و سرکوب حرکت‌های مردمی است. حکومت‌های استبدادی آبشان با حرکت‌های مردمی بخصوص حرکت‌های مردمی سامان یافته و متشکل به یک جوی نمی‌رود. اما ناکامی احزاب سیاسی علل درونی نیز دارد. در رأس این علل‌‌ همان ویژگی‌های برجای مانده از استبداد در ذهن و شخصیت ماست. به دلیل فرهنگ استبدادی ما ایرانی‌ها به سرعت به دو دسته و گروه سلطه‌گر و سلطه‌پذیر تقسیم می‌شویم. وقتی با انگیزه‌های خوب و متعالی و ذوق و شوق و عشق به سرافرازی و رهایی به دور هم جمع می‌شویم تا با همکاری جمعی شرایط نامساعد و نامطلوب سیاسی و اجتماعی را بر هم زنیم و طرحی نو در اندازیم، ناگهان در حزب و گروه دو دسته پدید می‌آیند. گروهی تمام امکانات فراهم شده را تحت کنترل خود در می‌آورند و سلطه‌گر می‌شوند و اکثریت هم بر اساس روحیه اطاعت و انقیاد سلطه‌پذیر می‌شوند و حزب به زودی به بن‌بست انشعاب و تلاشی می‌رسد. دو دوزه بازی کردن، خودخواهی و خودمحوری، منیت‌ها و انانیت‌ها از آفات کشنده فعالیت‌های جمعی است. مبارزه سیاسی درازمدت و حل اساسی مشکلات ملی بدون سازمان‌دهی نیروهای مردمی امکان‌پذیر نیست. مبارزه سیاسی هنگامی ریشه‌دار و عمیق می‌گردد که دسته‌جمعی و گروهی باشد و نه تک‌سواری و تک‌نوازی.

 

چگونه می‌توانیم بر این ویژگی‌های نابهنجار در الگوهای رفتاری خود غلبه پیدا کنیم و آرام آرام آن را به روحیه‌ای سرشار از همکاری‌های جمعی تبدیل نماییم؟ هر راهی که انتخاب شود و هر راه حلی که ارائه گردد در رأس همه آن‌ها ارائه الگو و اسوه است و با حرف و شعر و سخنوری نیست و نمی‌شود.

 

از میان مبارزین ضد استبداد و ضد استعمار ایران در طی بیش از ۵۰ سال گذشته حداقل از ۱۳۲۰ تا به امروز دکتر سحابی یک الگو و یک نمونه بارز از این نوع الگوهاست.

 

خداوند کریم در قرآن مجید (سوره نحل آیه ۸۹) می‌فرماید: «و یوم نبعث فی کل امه شهیدا علیهم من انفسهم و جئنابک شهیدا علی هؤلاء و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شئ و هدی و رحمه و بشری للمسلمین.»

«و روزی باشد که از هر امتی شاهدی از خودشان بر آنان برانگیزیم و تو را بیاوریم که تا بر آنان شهادت دهی و ما قرآن را که بیان کننده هر چیزی است و هدایت و رحمت و بشارت برای تسلیم‌شدگان بحق است بر تو نازل کرده‌ایم.»

 

سحابی از تبار و قبیله این گواهان و حجت‌هاست. آنان که برخاسته از میان همین مردم بودند و هستند ولی عاری از رسوبات استبدادی. فعالیت و مبارزه سیاسی گروهی و جمعی قبل از هر چیز نیاز به اخلاق سیاسی دارد. کار سیاسی جمعی نیاز به آموزش دارد و در رأس هر آموزشی و قبل و بیش از هر چیز آموزش اخلاق سیاسی ضرورت دارد.

 

اخلاق سیاسی در کار جمعی چیزی نیست که با آیین‌نامه و اساسنامه به وجود آید. در سلوک جمعی، تدوین و تبیین شفاف مناسبات درون گروهی اجتناب‌ناپذیر است. اما اخلاق سیاسی چیزی فرا‌تر از مقررات و نظامنامه‌های حزبی است. اخلاق سیاسی متأثر و منبعث از منش و سلوک رهبران و فعالان اصلی یک جریان سیاسی است.

 

مردم اصولاً دانسته یا ندانسته از رهبران جامعه الگو می‌گیرند، «الناس علی دین ملوکهم» بیان یک واقعیت اجتماعی است. در واقع، اگر «ز باغ رعیت ملک خورد سیبی» طبیعی است که «برآورند غلامانش آن درخت از بیخ.»

 

از اولین روزهایی که در سال‌های ۱۳۲۶ به بعد با دکتر سحابی در جلسات انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران و جلسات نماز جماعت و تفسیر قرآن مرحوم طالقانی شب‌های جمعه مسجد هدایت و یا در سایر گردهمایی‌های این گروه و جریان آشنا شدم، چه در فعالیت‌های قبل از کودتای ننگین ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ چه در طول مبارزات و مقاومت‌های هشت ساله در نهضت مقاومت ملی (۱۳۴۰ـ۱۳۳۲) چه در سال‌های بعد و بخصوص در جریان انقلاب‌ اسلامی که عضو شورای انقلاب بودم، چه در نهضت آزادی ایران و چه در مجلس شورای اسلامی (۱۳۶۳-۱۳۵۹) همیشه وی را یک الگو، اسوه و معلم اخلاق سیاسی و سلوک اجتماعی یافتم. دکتر سحابی عضو مؤسس نهضت آزادی ایران و از بدو تأسیس تاکنون عضو منتخب شورای مرکزی نهضت بوده‌ است.

 

حرکت گروهی علی‌الاصول ضابطه‌مند و سامان یافته‌ است. در این نوع حرکت‌ها فرآیند تصمیم‌گیری سالم و بالنده باید دموکراتیک باشد. ما نمی‌توانیم خواستار جامعه‌ مدنی قانونمند باشیم اما در درون خودمان در حزب و گروهمان قانونمند نباشیم. قانونمند بودن به این معناست که هیچ کس حق وتو ندارد و دارای هیچ حق ویژه‌ای نیست جز آنچه بر طبق قراردادی توافق شده و وظیفه و مسئولیتی تفویض شده باشد.

 

در طول سال‌ها فعالیت در نهضت آزادی هرگز ندیدم دکتر سحابی، مهندس بازرگان یا آیت‌الله طالقانی علی‌رغم سن و تجربه و علم، حق ویژه‌ای برای خود قائل باشند. در شورای مرکزی اعضا هر کدام فقط یک رأی داشتند و دارند. آموزگار اخلاق سیاسی یعنی همین که این بزرگان در کنار اعضای جوان و جدید که بعضی از آن‌ها هم‌سن نوه‌های دکتر سحابی هستند می‌نشینند، آزادانه در بحث‌ها شرکت و اظهار نظر می‌نمایند و سپس رأی گرفته می‌شود و هر چه را اکثریت رأی داد همه و جلو‌تر از همه ما دکتر سحابی تابع و اجراکننده آن تصمیم است.

 

به کرات اتفاق افتاده است که دکتر سحابی پیشنهادی را مطرح کرده است و بر آن اصرار ورزیده است اما بعد از شور کافی اکثریت آن نظر را نپذیرفت و رأی نداد. هرگز ندیدم دکتر سحابی به این دلیل عکس‌العمل‌های نابهنجار و ناراحت‌کننده از خود نشان بدهد. برای آنکه در این گفتار دقیق‌تر باشم لازم است یک مورد را نام ببرم. هنگامی که در مجلس اول بحث لایحه اراضی شهری بود، دفتر سیاسی نهضت نیز مسئله را مورد بررسی قرار داد. مهندس صباغیان که عضو کمیسیون مسکن و شهرسازی مجلس بود طرحی را برای انتشار از طرف نهضت آزادی تهیه کرد. این طرح در دفتر سیاسی نهضت مورد بررسی قرار گرفت و بعد از بحث‌های فراوان در ‌‌نهایت به تصویب رسید. دکتر سحابی با این تحلیل مخالفت کرد و به آن رأی نداد. وقتی تحلیل نهایی خوانده و تصویب شد دکتر سحابی با ناراحتی اظهار داشت که طرح و تحلیل را مغایر با باورهای دینی‌اش می‌داند بنابراین نمی‌تواند حتی به عنوان یک نهضتی آن را تأیید کند. طرز گفتار و رفتار دکتر آنچنان بود که هیچ یک از اعضای دفتر سیاسی کمترین احساس این را نداشت که دکتر سحابی چون در اقلیت مانده، ناراحت است. همه می‌دانستیم که دغدغه او واقعاً غیرشخصی و برخاسته از احساس مغایرت و تضاد با اعتقادات دینی‌اش است. دکتر سحابی همیشه بیش از بسیاری از اعضای نهضت و همکاران سیاسی، اجتماعی و فرهنگی‌اش متشرع و عامل بوده و هست. وقتی او این احساس ناراحتی خود را با صراحت و صداقت بیان کرد یکی از اعضای دفتر شاید مرحوم مهندس بازرگان پیشنهاد کرد که دکتر سحابی نظرش را در مورد تحلیل تصویب شده بنویسد تا به ضمیمه بیانیه تحلیلی با امضای خودش منتشر گردد. این پیشنهاد به اتفاق آرا تصویب شد اما بعداً دکتر سحابی آن را مغایر با موازین کار جمعی و خلاف مصلحت نهضت دانست و از دفتر سیاسی تجدید نظر در آن تصمیم را خواستار شد. بدین صورت، آن تحلیل بدون نظر دکتر سحابی منتشر شد.

 

دکتر سحابی در جلسات و گردهمایی‌های حزبی و انجمن‌های اسلامی و غیر آن همیشه سر ساعت تعیین شده حضور پیدا می‌کند و به ندرت تأخیر دارد. حتی در حال حاضر که پیری و کهولت و برخی از مشکلات جسمی حرکت و فعالیت او را کند کرده و کاهش داده‌ است، وقتی می‌پذیرد در جلسه‌ای حاضر شود عمدتاً و اکثراً سر ساعت حاضر می‌شود.

 

حضورش در جلسات فقط یک حضور فیزیکی نیست که در جمع باشد اما غایب از جمع، بلکه با دقت و هوشیاری گفت‌و‌گو‌ها را گوش می‌کند، در بحث‌ها شرکت می‌کند و با صراحت و درایت نظر می‌دهد.

 

در تمام دوران‌های مختلف در فعالیت‌های گوناگون همیشه شاهد این بوده‌ام که هرگاه مسئولیتی را پذیرفته است با دقت و امانت و شجاعت و بعضاً با وسواس آن را پیگیری می‌کند.

 

کار گروهی یعنی هر کس باید مسئولیتی را بپذیرد و انجام بدهد. اگر کسی مسئولیتی را پذیرفت و انجام نداد نه تنها کار پیش نمی‌رود بلکه مختل می‌گردد. بسیاری از ما ایرانی‌ها «آقای فردا ان‌شاءالله» هستیم. انجام هر کاری را به «فردا» موکول می‌کنیم. اعراب هم مثل ما هستند. از این نوع افراد «رجل ان‌شاءالله» زیاد دارند. اما دکتر سحابی این طور نیست. او تابع قاعده «از امروز کاری به فردا مباد» است و همین امر باعث می‌شود در انجام وظیفه‌ای که قبول کرده است آن قدر اهتمام ورزد که گاه شب خوابش نبرد. در مبارزه‌ها و فعالیت‌های سیاسی ضمن حفظ متانت و آرامش سختکوش و شجاع است.

 

بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ دکتر سحابی به همراه مهندس بازرگان و دوستانشان مبارزه علیه دولت کودتایی شاه ـ زاهدی و مقاومت در برابر تهاجمات جدید استبداد داخلی و استعمار خارجی در نهضت مقاومت ملی را ادامه دادند. کمیسیون انتشارات نهضت مسئول انتشار نشریه زیرزمینی «راه مصدق» و سایر بیانیه‌های نهضت بود. اعضای این کمیسیون عبارت بودند از مهندس بازرگان (رئیس و رابط کمیسیون با شورای مرکزی)، مهندس عزت‌الله سحابی و من (قسمت فنی یعنی ماشین‌نویسی مطالب و چاپخانه زیر نظر من بود). در اسفند ۱۳۳۳ بعد از ازدواج به شیراز رفتم. وقتی در ۱۳ فروردین ۱۳۳۴ به تهران برگشتم مطلع شدم که مهندس سحابی و برادران عسگری (که کارهای فنی را انجام می‌دادند و چاپخانه مخفی در منزل آن‌ها بود) دستگیر شده‌اند و به دنبال آن‌ها مهندس بازرگان نیز بازداشت شد. در آن زمان رسم مبارز‌ها این بود که وقتی چنین حادثه‌ای رخ می‌داد و اعضای یک شبکه دستگیر می‌شدند بقیه شتاب حرکت را کاهش می‌دادند. فعالان برجسته و شناخته شده فرار می‌کردند و مخفی می‌شدند تا آب از آسیاب بیفتد و دوباره آفتابی شوند. اما دکتر سحابی چنین نبود. هنگامی که من همراه همسرم علی‌رغم بازداشت برادران عسگری به منزل آن‌ها و به دیدن مادر و خواهر آن‌ها رفتیم چون منزل تحت نظر و محاصره نیروهای حکومت نظامی بود ما را دستگیر کردند و به مقر فرمانداری نظامی ـ در شهربانی کل کشور ـ بردند، اما نمی‌دانستند و نتوانستند به رابطه تشکیلاتی من با نهضت مقاومت و مسئولیتم پی ببرند. بنابراین بعد از چند ساعت بازجویی آخر شب آزادمان کردند. روز بعد من به دیدن دکتر سحابی به بازار بین‌الحرمین که اکثر لوازم‌التحریرفروش‌های عمده در آنجا بودند و به حجره مرحوم تحریریان که از بازاریان فعال و خوشنام و خیر بود رفتیم و به عنوان یک آموزشگاه شبانه در شیراز دو دستگاه پلی‌کپی گستتنر جدید خریدیم و بلافاصله آن‌ها را در خانه‌های امن دیگری به راه انداختیم و در ظرف کمتر از یک هفته نشریه‌ای را که ضمن چاپ و جابه‌جایی آن از چاپخانه لو رفته‌ بود مجدداً چاپ و منتشر ساختیم و به این ترتیب به ایادی دولت نشان دادیم که گروه بازداشت شده کل شبکه تولید و توزیع نشریات نهضت مقاومت نیست و همین امر سبب کاهش فشار بر دوستان زندانی ما شد. این کار بدون اقدام سریع و شجاعانه دکتر سحابی در آن شرایط نامساعد امکان نداشت.

 

در آن دوران سیاه خفقان نهضت مقاومت ملی برای شکستن جو ترس و ارعاب، مردم را به تجمع و تظاهرات سیاسی در فرصت‌ها و بهانه‌های مختلف دعوت می‌کرد. در آن ایام ما جوانان آن روز این تجربه را داشتیم که گاهی برخی از رجال و برجستگان و نام‌آوران اگر چه در جلسات تصمیم‌گیری رأی به انجام برنامه‌ای می‌دادند اما به هنگام عمل خود حضور پیدا نمی‌کردند و این امر اثر بسیار بدی در روحیه جوان‌ها بر جای می‌گذاشت. اما دکتر سحابی چنین نبود. نه تنها حضور می‌یافت بلکه قبل از همه حاضر می‌شد و شجاعانه حضور خود را نشان می‌داد به طوری که به همه دل و جرأت می‌داد. آرامش او در لحظات خطر و تهدید برای آنان که از نزدیک همراه او در صحنه بودند آموزنده بود.

 

در جریان محاکمه سران نهضت آزادی در دادگاه‌های نظامی در سال‌های ۱۳۴۱ به بعد دکتر سحابی از جمله متهمان اصلی پرونده بود. او در جریان محاکمه آرام و کم حرف بود اما در چند مورد که سخن گفت همراه با صلابت و صراحت و قاطعیت بود. نمونه آن سخنان دکتر سحابی در ۲۹ اسفند به مناسبت سالروز تصویب طرح ملی شدن صنایع نفت در مجلس شورای ملی در دادگاه نظامی بود.

 

من نظیر همین شجاعت و صراحت را بار‌ها بعد از انقلاب اسلامی در ابعاد دیگری در برخورد با مسائل جاری از دکتر سحابی دیدم. آنجا که پای مصالح ملی کشور در سطح کلان به میان می‌آمد دکتر سحابی از بیان موضع و نظر خود حتی اگر مخالف با نظر رهبر فقید انقلاب هم بود تردیدی به خود راه نمی‌داد. در یک یا دو مورد من شخصاً ناظر این شجاعت و صراحت دکتر سحابی در گفت‌وگو با امام بودم.

 

دکتر سحابی در عین حال طبعی روان زیبا و زیباپسند دارد. هنگام تبعید به برازجان این روحیه شاد و سرزنده او در تزیین حمام قلعه برازجان بروز پیدا می‌کند. یکی از هم‌بندهای زندانی‌های نهضت آزادی ایران در برازجان، محمدعلی عمویی از زندانی‌های حزب توده ایران در خاطرات خود به نام «درد زمانه» از آن ایام چنین یاد کرده است: «اوایل آبان چهل و چهار بود که پاسبانی خبر داد که تعدادی زندانی سیاسی به برازجان انتقال یافته‌اند و هم اکنون در انتظار اتمام بازرسی و تعیین بندشان هستند. کی‌منش را که در آن زمان نماینده ما برای ارتباط با زندانی‌ها بود برای آگاهی از هویت و کم و کیفیت تازه وارد‌ها مأمور کردیم. دقایقی بعد به بند بازگشت و خبر آورد که میهمانان شماری از اعضای نهضت آزادی هستند که مهندس بازرگان و دکتر سحابی نیز جزو آنانند. این گروه عبارتند از آقایان: مهندس بازرگان، دکتر یدالله‌ سحابی، احمد علی بابایی، دکتر عباس شیبانی، ابوالفضل حکیمی، دکتر حسین عالی، سیدمحمدمهدی جعفری، بسته‌نگار، مصطفی مفیدی، مجتبی مفیدی‌، مهدی حمسی، شاملو، قالیچه‌چیان. از کی‌منش خواستیم به استقبالشان رود، خوشامد بگوید و ترتیبی بدهد تا برای حمل وسایل آن‌ها به یاریشان برویم. کی‌منش به حیاط شهربانی رفت و پس از مدت کوتاهی همراه با مهندس بازرگان و دکتر سحابی به بند بازگشت. پس از خوشامدگویی و معارفه آقایان را دعوت به نشستن کردیم‌، اما معلوم شد آنان فقط به منظور دیدن محل زندگی احتمالی و ارزیابی گنجایش آن، وضع عمومی و زندانیان ساکن آن بند به آنجا آمده‌اند. آن‌ها پس از سنگین و سبک کردن آنچه مورد نظرشان بود برای مشاوره با دیگر دوستان خویش به حیاط شهربانی بازگشتند.

 

سرزندگی بازرگان و حسن خلق دکتر سحابی چشمگیر است. در مجموع فضای دوستانه خوشایندی بر تبعیدگاه حکومت می‌کند. برخورد گرم و بی‌شائبه روزهای نخستین پایه‌گذار مناسباتی دوستانه و بی‌غل و غش شد. هر گروه زندگی خودش را داشت... نهضتی‌ها افرادی درست، صادق و در دوستی قابل اعتمادند... شیبانی قدری خشک و رسمی، اما صمیمی و با محبت است. علی بابایی، مهندس سحابی و حکیمی افرادی سنگین و موقرند و در مهربانی و حفظ مناسبات دوستانه بین دو گروه کوشا هستند.

 

دکتر سحابی مایل است نظیر آب‌نمایی که در حیاط بند است، حوض کوچک و کم عمقی در سربینه حمام دژ ساخته شود. پیشنهادش را با دوستمان ذوالقدر در میان می‌گذارد. می‌خواهد به جای سیمان در آن حوض کاشی سفید به کار رود … دکتر سحابی تأمین کاشی و دیگر مصالح لازم را تقبل کرد و هوشنگ قربان‌نژاد را نیز راضی کرد تا دستیاری ذوالقدر را بپذیرد… دکتر می‌خواست یادگاری در آن حمام به جای گذارد و دوستان ما از پذیرش خواهش او گریزی نداشتند. حوض ساخته شد و دکتر با رضایت از ذوالقدر و قربان‌نژاد سپاسگزار. هنوز هوا چندان گرم نشده بود که دکتر سخنرانی‌هایی را به مدت ده، پانزده شب ایراد کرد. «تکامل» موضوع سخنرانی بود که بعد‌ها به صورت کتاب چاپ و منتشر شد. (چندین چاپ) گرماسنج به سرعت به آستانه چهل رسید و این امر نگرانی‌هایی را موجب شد. گرم‌تر شدن هوا و بالا رفتن میزان رطوبت هر چند برای همه ناراحت کننده بود اما برای شخصی چون دکتر سحابی می‌توانست خطرناک باشد ـ خوشبختانه کار به جاهای باریک نمی‌کشد. نیمه خرداد که خبر انتقال به تهران ابلاغ می‌شود، از جمع زندانیان سیاسی انتقال شامل اعضای حزب توده ایران و نهضت آزادی است.»

 

در سال ۱۳۵۴ خلیل ـ پسرم ـ تازه دبستان را تمام کرده بود. در آن هنگام وضع پرونده فعالیت‌های سیاسی من در خارج از کشور طوری بود که نمی‌توانستم به ایران برگردم. از طرفی همسرم و من اصرار و علاقه داشتیم که خلیل حتماً مدتی را در ایران بگذارند و با فرهنگ و ادب سرشار و غنی ایرانی از نزدیک آشنا شود. بنابراین تصمیم گرفتیم او را برای دوره دبیرستان به ایران بفرستیم. در تابستان آن سال خلیل به اتفاق مادرش به ایران آمد و با مشورت دوستان در دبیرستان کمال که به همت روشنفکران دینی در نارمک ساخته شده بود و زیر نظر دکتر سحابی اداره می‌شد ثبت نام کرد. چند ماه بعد از شروع کلاس‌ها به دلیل جو سیاسی ایران، بنا به اصرار و نظر دوستان سیاسی و ترس از اینکه ساواک خلیل را تحت فشار قرار بدهد تا مرا مجبور به بازگشت به ایران بنماید، همسرم مجبور شد با خلیل به آمریکا برگردد. اما‌‌ همان چند ماهی که خلیل در دبیرستان کمال بود، طرز برخورد عاطفی و روان‌شناختی دکتر سحابی با او نظیر سایر دانش‌آموزان آنچنان بر روحیه او اثرات عمیقی بر جای گذاشته است که حتی بعد از سی سال از آن زمان‌، خلیل که امروز خود استاد دانشگاه است آن روز‌ها را از یاد نمی‌برد و شیوه برخورد دکتر سحابی با دانش‌آموزان، الگو و سرمشقی برای خلیل در فعالیت‌های دانشگاهی‌اش می‌باشد.

 

دکتر سحابی از جمله افراد نادری است که در عرفان عملی صاحب مقام و موضع است. تواضع و ادب او در برخورد با دیگران حتی با دشمنان، همیشه مخاطبان را تحت تأثیر خود قرار می‌دهد. در مجلس اول دکتر سحابی به عنوان رئیس سنی انتخاب شد و وظیفه خود را با دقت و بی‌طرفی کامل انجام داد. جالب آنکه وقتی اعتبارنامه خود ایشان مطرح شد و مخبر شعبه اعلام داشت «پرونده انتخاباتی آقای یدالله سحابی در شعبه پنج مورد بررسی قرار گرفت و به اتفاق آرا تصویب شد»، با آنکه هیچ یک از نمایندگان حاضر در مجلس مخالفتی ابراز نکردند و همه با سکوت خود رأی شعبه پنج را تأیید کردند اما دکتر سحابی به عنوان رئیس سنی مجلس از اینکه خود اعلام‌کننده تصویب اعتبارنامه خود باشد دریغ ورزید و از ادای جمله «اعتبارنامه آقای یدالله سحابی تصویب شد» خودداری کرد. منشی جلسه چند بار اعلام داشت اعتبارنامه آقای یدالله سحابی مطرح است و هر بار نمایندگان با سکوت خود آن را تصویب کردند، ولی دکتر سحابی خود زبان به تأیید اعتبارنامه خود نگشود، تا آنکه منشی جلسه این وظیفه را انجام داد.

 

بعد از وقایع سال ۶۰ و درگیری‌های درونی و بالا رفتن تنش‌های سیاسی جو مجلس به شدت منقلب و ناآرام بود. عده‌ای جوان و جویای نام به هر شکلی و با هر قیمتی انقلابی‌نمایی می‌کردند و بروز و ظهور این انقلابی‌نمایی در برخورد بی‌ادبانه و موهن آن‌ها با نمایندگان اقلیت در مجلس بود. در این میان نمایندگان عضو نهضت آزادی در مجلس (دکتر سحابی‌، مهندس بازرگان، دکتر صدر حاج سیدجوادی‌، مهندس صباغیان و نگارنده) بیش از همه تحت فشار بودیم. بزرگانی در مجلس نیز غیرمستقیم و مستقیم، به این جو دانسته دامن می‌زدند و جوان‌ها را تحریک می‌کردند. روزهای سختی برای همه ما بود. صبح‌ها وقتی ما به مجلس می‌آمدیم در اطراف در ورودی در داخل پارکینگ و در کوچه محافظان وکلای اکثریت و برخی دیگر از پاسداران به دور ما جمع می‌شدند و با فریادهای مرگ‌خواهی با ما روبه رو می‌شدند. هر زمان که دکتر سحابی و یا مهندس بازرگان وارد می‌شدند دور آن‌ها را می‌گرفتند و شعارهای مرگ‌خواهی سر می‌دادند. آرامش و متانت این بزرگان برای ما سرمشق و نمونه بود. هرگز دیده نشد که دکتر سحابی یا مهندس بازرگان در برخورد با این گستاخی‌ها از جاده ادب و عفاف خارج شوند.

 

بسیاری از شخصیت‌های سیاسی ایران حتی آن‌ها که سال‌های دراز در جبهه ملت علیه استبداد و یا استیلای خارجی مبارزه می‌کرده‌اند عموماً عاقبت به خیر نبوده‌اند. کم هستند آنان که تا آخرین لحظات زندگی مقاوم و سرسخت به آرمان‌ها (نظیر دکتر فاطمی) وفادار مانده باشند.

 

مهندس بازرگان و دکتر سحابی از جمله نوادر دوران معاصر هستند که در هیچ زمان و لحظه‌ای با زور و زر و تزویر مماشات نکردند. بسیاری از هم‌طرازان دکتر سحابی در سلوک اجتماعی خود آنچنان بودند که «مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند». هم در زمان دولت ملی دکتر مصدق صاحب وجهه و احترام بودند و هم بعد از ۲۸ مرداد سناتور انتصابی شدند و هم بعد از انقلاب صاحب اسم و رسمی گردیدند. اما دکتر سحابی به خاطر تعهد تزلزل‌ناپذیرش به آرمان‌های ملی و مردمی، عمق ایمان و تقوایش به خداوند و دینداری‌اش و صراحت و صداقت و شجاعتش‌ هم در آن دوران و هم در این دوران مورد بغض، حسادت، کینه یا بی‌مهری و سرسنگینی بود.

 

اما در جامعه‌ای که رویه و منش و بینش سیاسی و اجتماعی بسیاری از مردم دودوزه بازی کردن، ابن‌الوقت بودن، هم از آخور و هم از توبره خوردن است و بسیاری هم خواسته یا ناخواسته نقاب بر چهره زده‌اند، تحولات سیاسی و اجتماعی بیش از هر زمان به الگو و اسوه نیاز دارد. در چنین شرایطی اولین وظیفه مبارزان سیاسی این است که بیش از هر زمان معلم اخلاق سیاسی باشند و دکتر سحابی که خداوند بر طول عمر با عزت و سعادتش بیفزاید چنین است.

 

***

 

پیرمرد زنده‌ است

احمد بورقانی

 

دکتر یدالله سحابی از میان مردم برخاست، با مردم زندگی کرد، با مردم خندید و گریست، بر سر سفره مردم حاضر شد و مردم را بر سر سفره خود نشانید، با مردم نماز گزارد و با مردم خدای مهربان را ستایش کرد و سرانجام در میان مردم چشم از جهان فروبست. اندوه و حزن مردمی که دیروز پیکر پاک او را بدرقه کردند شاهد این مدعاست.

 

بی‌ادعا، کم‌آزار، پاکدامن، راستگو، درست‌کردار، دقیق و مؤدب بود. در عین تواضع و فروتنی در چشم همگان بزرگ و موقر می‌نمود. محضرش محضر علم، حلم، صداقت و حق‌جویی بود. نه در پی نکوهش و سرزنش بود و نه عیب کسی را جست‌وجو می‌کرد.

 

کوشید نه کینه کسی را به دل گیرد، نه بخل ورزد و نه بدزبانی کند که رسول‌الله (ص) فرموده است: «خداوند مردمان بخیل کینه‌توز بدخوی و بدزبان را دشمن می‌دارد و شریر‌ترین خلق خدا کسی است که از لغزشی در نمی‌گذرد و عذری را نمی‌پذیرد و از گناهی در نمی‌گذرد.»

 

حرمت خون و آبروی مردم نزد او مهم بود زیرا می‌دانست که رسول‌الله فرموده است: «نخستین امری که میان مردم روز قیامت مورد بررسی قرار می‌گیرد خون‌هاست.»

 

از آبروی انسان‌ها و حرمت مظلومان دفاع می‌کرد که رسول‌الله خود فرموده است: «هر کسی از آبروی برادرش دفاع کند، خداوند در قیامت آتش دوزخ را بر او حرام می‌کند.»

 

بی‌ادبی‌ها و جفا‌ها را با طاقتی درخور تحمل می‌کرد و پوزش عذرخواهان را می‌پذیرفت که باز هم رسول‌الله فرموده است: «کسی که از تقصیر نادمی درگذرد، خداوند در روز جزا از تقصیر او درخواهد گذشت.»

 

چه تهمت‌ها که بر او نبستند و چه بی‌رسمی‌ها که در حق او روا نداشتند، اما این رادمرد وارسته بی‌اعتنا به همه این نامردی‌ها دست از خدمت مردم نشست.

 

حکیمی انگلیسی در مقاله‌ای که در باب حقیقت نگاشته دروغ را به دو نوع سیاسی و علمی تقسیم کرده و گفته است: دروغ سیاسی موجه است و ابزار کار مردان سیاست، اما دروغ علمی نه تنها خیانت به نسل حاضر که خیانت به آیندگان است. دکتر یدالله سحابی اصالتاً اهل علم و سیاست بود‌، اما آیا کسی را می‌شناسید که شهادت دهد بر لسان او دروغی جاری شده است؟ و چه سهل و آسان نظر آن حکیم دروغگو را ابطال کرد. هرگاه حقیقتی یافت با صدای رسا اعلام کرد و توجه نکرد که مطبوع طبع خاص و عام هست یا نه!

 

در راه دینداری، استقلال، آزادی و سربلندی این ملک و ملت رنج‌های بسیاری را بر خود هموار می‌کرد، اما هرگز مأیوس و ناامید نشد. یقین داشته باشید اجر او در آزادی و استقلال ایران کمتر از دیگر رهبران انقلاب نیست. ضربت‌هایی که با علم و عمل خود بر تن استبداد زد ستودنی است‌. با این همه، برخلاف ظاهرسازان کمترین ادعایی نداشت. آیا می‌توانستیم تصور کنیم در کالبد آن پیکر نحیف جهانی از بزرگواری جای گرفته است. نه به کسی حسادت ورزید و نه حسرت دنیا را بر دل گرفت‌. بی‌نیازی او ناشی از پشتوانه مادی نبود؛ بی‌نیازی او امری معنوی و اعتقادی بود. در دوره‌ای که به استمالت و دلجویی نیاز داشت، همراهان و همگامانش را به همراه فرزند برومندش زیر نام براندازی به حبس بردند، اما رنجیده و تکیده صبر کرد و بردباری به خرج داد و از حقوق مردمان دفاع کرد و در دایره انصاف عقل و تدبیر پایدار باقی ماند.

 

براستی چرا ما مردمان قدر مردان و زنان پارسا، دانشمند، حق‌گو، دلیر، وارسته و عدالتخواه خویش را تا زنده‌اند پاس نمی‌داریم؟ چرا از نصایح مشفقانه آنان سر باز می‌زنیم؟ چرا تاب تحمل حق‌گویی دیگران را نداریم؟ و اصولاً چرا نمی‌پذیریم که الزامی نیست دیگران مانند ما بیندیشند، سخن بگویند و عمل کنند. بی‌شک او از زمره مردان بزرگی است که ایران در یک قرن اخیر در دامان خود پرورده‌ است.

 

بزرگی را نه به زور می‌توان خرید و نه به زر، و اصولاً مگر در بازار جهان بزرگی را معامله می‌کنند؟ این گوهری است که با رفتار و کردار و گفتار شایسته و درست بتدریج سفته می‌شود و همت و از خودگذشتگی و راستی و صداقت است که انسان را کنار این خوان نعمت بی‌دریغ می‌رساند.

 

آیا پیر ما مرده‌ است؟ نه، او زنده‌ است. اگر دل‌های مردمان منصف را بجویید، در دل هزاران هزار مردمی که از سخن، قلم و قدم او خیر دیده‌اند جای دارد. بزرگان خود را قدر بدانیم. رحمت و درود خداوند بر او باد.

 

***

 

دکتر سحابی و روشنفکری دینی

علیرضا علوی‌تبار

 

زنده‌یاد دکتر سحابی شخصیتی چند وجهی و چند بعدی داشت. در مورد او جالب این بود که در اغلب این وجوه و ابعاد نیز انسانی بود فرا‌تر از انسان‌های معمولی و متعارف. اگر سیاسی بود، برجسته‌ترین شکل سیاسی بود، اگر اهل اخلاق و معنویت بود، با دینداران عادی فاصله‌ای بسیار داشت و از این رو قرار دادن دکتر سحابی ذیل یکی از ویژگی‌هایش و مطالعه احوال او ذیل یکی از هویت‌هایش قدری مشکل است. اما از میان همه ویژگی‌های دکتر سحابی به گمان من «روشنفکر دینی» برای نامیدن او و تحلیل جایگاه تاریخی او از همه گویا‌تر و مناسب‌تر است. با تصوری که من از روشنفکری دینی دارم، به گمانم این عنوان بهتر از هر عنوان دیگر می‌تواند مجاهدت‌های فکری و عملی دکتر سحابی را توضیح دهد. برای روشن شدن این ادعا ناگزیرم قدری در مورد روشنفکری بحث کنم. اولین مشخصه روشنفکران دینی این است که به جای پشت کردن به دین و نفی دین می‌کوشند تا با بازخوانی دین و قرائت مجدد آن به تفسیری از دین دست یابند که با عقل مدرن سازگار باشد. البته روشنفکران دینی در مورد اینکه مهم‌ترین مصداق و تجلی عقل مدرن چیست با هم اختلاف نظر داشته‌اند. برخی علوم تجربی را مهمترین تجلی عقل مدرن دانسته‌اند، برخی ایدئولوژی‌های رادیکال و برخی معرفت‌های درجه دوم را. اما همه آنان در ضرورت تفسیر مدرن از دین توافق داشته‌اند. زنده‌یاد دکتر سحابی و زنده‌یاد مهندس بازرگان علوم تجربی را مهم‌ترین تجلی عقل مدرن دانستند و تلاش فکری آن‌ها معطوف به ارائه تفسیری سازگار با علوم تجربی از متون دینی بود. دومین ویژگی روشنفکران دینی نقد روابط و ساختار‌ها و رفتار‌ها در جامعه‌ای است که در آن می‌زیند. معیار روشنفکران دینی در این نقد از یک سو عقلانیت مدرن و از سوی دیگر فهم مدرنی است که از دین دارند. آن‌ها با کمک این دو معیار می‌کوشند تا هم در سطح خود و هم در سطح کلان به نقد اجتماعی بپردازند. از این رو در نقد آن‌ها اگر چه اشتراک‌هایی با روشنفکران غیردینی می‌توان یافت، اما نقدهایی نیز در آثار آنان دیده می‌شود که ویژه خود آن‌ها است، نقدهایی که رنگ و بوی دینی دارد و از دغدغه‌های دینی درون‌زاست. نوسازی درون‌زا برخلاف نوسازی برون‌زا ریشه در نیاز‌ها و دلبستگی‌های مردم جامعه دارد و نه نظام‌های سلطه‌گر. نوسازی برون‌زا تابعی است از متغیر نیازهای دیگران، به علاوه، نوسازی درون‌زا تنها به واردکردن میوه‌های مدرنیته (آن هم برخی میوه‌های خاص) بسنده نمی‌کند و می‌کوشد تا ریشه‌های مدرنیته را درونی کند. مهم‌ترین ریشه مدرنیته عقل نقاد و مستقل است. تلاش دکتر سحابی برای آموزش علوم جدید و تربیت نسلی که بتواند با نگاهی علمی به عالم و آدم بنگرد در همین راستا باید تفسیر شود. ویژگی سوم روشنفکران دینی که متمایز کننده آن‌ها از سایر جریان‌های روشنفکری است تلاش آنان است برای گسترش و تعمیق آگاهی‌ها، باور‌ها، گرایش‌ها، عواطف و رفتارهای دینی. روشنفکران دینی‌‌ همان طور که به عصری کردن دین می‌اندیشند، دغدغه و شور دینی کردن عصر را نیز دارند. زنده‌یاد سحابی علاوه بر معلم علم، معلم اخلاق نیز بود. رفتار شخصی‌اش الگویی بود برای آنان که می‌خواستند در جهان مدرن مؤمنانه زندگی کنند. نگاه دینی او بر همه رفتار‌هایش تأثیر می‌گذاشت. پاکدامنی او در عرصه فعالیت‌های اقتصادی، اصولگرایی و مردم‌خواهی‌اش در عرصه سیاست و سعه‌صدر و توکلش در عرصه فرهنگ، همه حاصل اراده او برای مؤمنانه زیستن بود.

 

سحابی منزلی است از منازل کاروان روشنفکری دینی. روشنفکری دینی تنها لقبی برای شخص نیست، بلکه طرحی است در عرصه اندیشه و عمل. سحابی را باید به عنوان الگویی برای این کاروان و پاسخی به پرسش‌های این طرح خواند و تفسیر کرد. وارث اصلی دکتر سحابی تنها خانواده او نیستند، بلکه جریان روشنفکری دینی است که باید میراث فکری و عملی او را پاس بدارد.

 

***

 

ادای احترام به دکتر یدالله‌ سحابی

غلامعلی حدادعادل

 

با آنکه راه و روش این بنده در امور سیاسی بویژه در سال‌های پس از انقلاب اسلامی از راه و روش شادروان دکتر یدالله سحابی و یاران نزدیک او جدا بوده و هست، وقتی از سوی روزنامه «نوروز» از من خواسته شد تا درباره آن استاد ارجمند چیزی بگویم و بنویسم بی‌درنگ پذیرفتم و فرصت را برای ادای احترام به مردی که عمر طولانی خود را با دینداری و صداقت و آزادمنشی به‌پایان رسانده غنیمت شمردم.

 

زندگانی مرحوم سحابی مثلثی بود با سه ضلع «علم»، «سیاست» و «فعالیت‌های آموزشی» و دین در مرکز ثقل یا گرانیگاه این مثلث قرار داشت. سحابی مانند بازرگان به دوره‌ای تعلق داشت که در آن دوره «رابطه علم و دین» گفتمان رایج روشنفکری دینی بود. در این گفتمان مراد از «علم» دانش تجربی بود که در قرون جدید از اروپا آمده بود. همراه با این دانش تجربی این فکر نیز از اروپا وارد شده بود و تبلیغ و ترویج می‌شد که «دین» و از جمله «اسلام» با «علم» نمی‌سازد و نمی‌خواند و زمانه زمانه علوم تجربی است و در مصاف علم و دین آنچه باید از آن صرف‌نظر شود دین است نه علم. هم روشنفکران مارکسیست ایدئولوژی خود را «علمی» می‌نامیدند و هم روشنفکران متمایل به اردوگاه سرمایه‌داری علم را مبنای جهان‌بینی خود معرفی می‌کردند و هر دو از حیث مطلق دانستن علوم تجربی جدید و ناسازگاری علم و دین و مخالفت با اسلام با یکدیگر مشارکت داشتند.

 

در اوضاع و احوالی اینچنین بازرگان و سحابی که دو استاد مسلمان و متدین دانشگاه تهران بودند کوشیدند تا در «نظر» و «عمل» ثابت کنند که دین و علم با یکدیگر ناسازگار نیستند و بویژه اسلام علم را تأیید می‌کند و از جانب علم نیز تأیید می‌شود.

 

این وظیفه را بازرگان در کتاب‌هایی مانند «مطهرات در اسلام» و «باد و باران در قرآن» برعهده گرفت و سحابی در کتاب «خلقت انسان» که در آن سعی کرد راهی برای امکان سازگاری میان نظریه تکامل داروین و آیات قرآن باز کند. نظریه تکامل قویاً مورد اعتقاد روشنفکران به‌اصطلاح چپ و راست آن سال‌ها بود و سحابی در مقام یک استاد درجه اول و تحصیلکرده اروپا که رشته تخصصی‌اش زمین‌شناسی بود بیش از همه آن روشنفکران از این نظریه آگاهی داشت و حق داشت که درباره آن کتابی بنویسد و آن را توضیح دهد.

 

ضلع دیگر مثلث زندگی سحابی چنانکه اشاره شد «فعالیت‌های آموزشی» او بود. ایمان قوی او به خدا و اسلام و عشق و علاقه او به پیشرفت و آبادانی ایران وی را به‌سوی تربیت جوانان سوق داده بود. تدریس در کلاس‌های درسی مدارس و تأسیس مدرسه‌هایی نمونه مانند مدرسه «کمال» و عهده‌داری مسئولیت‌هایی در وزارت فرهنگ قدیم و اهتمام به تأسیس دانشسرای تربیت معلم دینی در سال‌های قبل از پیروزی انقلاب و عضویت در شورای عالی آموزش و پرورش در سال‌های پس از انقلاب اسلامی جلوه‌هایی از این جنبه از زندگانی سحابی بود.

 

ضلع سوم زندگی او «سیاست» بود. تجزیه و تحلیل این جنبه از زندگانی سحابی دشوار است و نیاز به فرصت بیشتری دارد. در این بحث مختصر آن قدر می‌توان گفت که همه کسانی که سحابی را می‌شناختند چه آنان که با مشی سیاسی او موافق بودند و چه آنان که موافق نبودند صداقت و درستی و پاکی و حسن نیت او را تصدیق می‌کردند.

 

با نام دکتر سحابی از‌‌ همان نخستین سال‌های پس از کودتای بیست و هشت مرداد که تازه روزنامه‌خوان و مجله‌خوان شده بودم آشنا شدم. مجله «آشفته» که عماد عصار آن را منتشر می‌کرد گزارشی از استادان منتظر خدمت شده دانشگاه تهران منتشر کرده بود که در آن عکس بازرگان و عکس دکتر کمال‌الدین جناب (که بعد‌ها در دانشکده علوم افتخار شاگردیش را پیدا کردم) و نام سایر استادان را درج کرده بود. ورود من به دانشکده علوم دانشگاه تهران در مهرماه ۴۲ مصادف بود با اخراج بازرگان و سحابی از دانشگاه به‌ علت فعالیت سیاسی و زندانی‌ بودن آن‌ها و من به همین سبب در آن سال‌های سخت پس از پانزده خرداد توفیق دیدار او را در دانشکده علوم نداشتم.

 

در راهپیمایی روز عاشورای سال ۵۷ تصادفاً او را دیدم. با همسرم در پایان راهپیمایی آن روز حساس و سرنوشت‌ساز پیاده از میدان آزادی به خانه بازمی‌گشتیم که دیدم دکتر سحابی هم تنها و آرام و بی‌ادعا پیاده به خانه می‌رود. با خوشحالی با او همراه و هم‌صحبت شدم. مثل همیشه متین و بامحبت بود. بعد از پیروزی انقلاب او را در نخست‌وزیری در سمت «معاونت طرح‌های انقلاب» ملاقات می‌کردم، خصوصاً که طرحی درباره تعلیم و تربیت نوشته بودم و آن را در دی‌ماه ۵۷ به شهید مطهری داده بودم و او هم آن را در اختیار دکتر سحابی قرار داده بود. مدتی هم هر دوی ما با اختلاف سنی نزدیک به چهل سال عضو شورای عالی آموزش و پرورش بودیم. آنجا هم از تجربه او بهره بردم هرچند این فرصت کوتاه بود. یک بار هم تلفنی از او درخواست کردم موافقت کند همکاران من در مجله «رشد دانش زمین‌شناسی»، که در سازمان پژوهش و برنامه‌ریزی آموزشی وزارت آموزش و پرورش منتشر می‌شد با او در باب این رشته علمی مصاحبه‌ای داشته باشند. با مهربانی پذیرفت و آن مصاحبه هم در آن مجله به چاپ رسید و من با گوشه‌هایی از تلاش او برای آشنا کردن جوانان با واقعیت‌های زمین‌شناسی ایران و اردو‌ها و مسافرت‌های علمی که به سرپرستی او برگزار می‌شد آشنا شدم. در همه این سال‌ها او را مردی با ایمان و خداپرست و میهن‌دوست و نجیب و متین و مهربان یافتم که در رفتار خود صاحب انضباط بود و در بینش و منش خود مقید به اصول. هرچند چنانکه گفتم، من با او همیشه و همه‌جا‌، موافق نبودم اما این مخالفت در موضع‌گیری‌های سیاسی ذره‌ای از احترام من نسبت به مقام علمی و اخلاقی او کم نکرد. همواره متأسف از آن بودم که چرا بعضی از مخالفان سیاسی او در حق او بی‌انصافی و بی‌اخلاقی می‌کنند و با تندروی حرمت او را می‌شکنند. آن روز‌ها بنده و امثال بنده در نظر آن جماعت «لیبرال» نامیده می‌شدیم و امروز همان‌ها ما را «خشونت‌طلب» می‌نامند؛ بگذریم.

 

محمدعلی عمویی افسر عضو سازمان نظامی حزب توده که از بعد از کودتای ۲۸مرداد تا پیروزی انقلاب اسلامی در زندان بوده، خاطرات سیاسی خود را از ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷ در کتاب مفصلی به نام «درد زمانه» (درد به ضمّ دال به معنای آنچه در شراب که ته‌نشین می‌شود و تلخ و بدطعم است) به رشته تحریر درآورده‌ است. مناسب می‌دانم این نوشته را با نقل‌قول‌هایی از او در آن کتاب درباره سحابی به‌پایان آورم: «اوایل آبان چهل و چهار بود که پاسبانی خبر داد که تعدادی زندانی سیاسی به برازجان انتقال یافته‌اند و هم‌اکنون در حیاط شهربانی در انتظار اتمام بازرسی و تعیین بندشان هستند. کی‌منش را … برای آگاهی از هویت و کم و کیف تازه واردین مأمور کردیم. دقایقی بعد به بند بازگشت و خبر آورد که میهمانان شماری از اعضای نهضت آزادی هستند که مهندس بازرگان و دکتر سحابی نیز جزو آنهایند….»

 

عمویی در ادامه خاطرات خود به زندگی دو گروه زندانی قدیم و جدید در کنار هم اشاره می‌کند و می‌گوید: «سرزندگی بازرگان و حسن خلق دکتر سحابی چشمگیر است» و می‌نویسد: «دکتر سحابی مایل است نظیر آب‌نمایی که در حیاط بند است حوض کم‌عمق و کوچکی در سربینه حمام دژ [برازجان] ساخته شود. پیشنهادش را با دوستمان ذوالقدر در میان می‌گذارد. می‌خواهد به‌جای سیمان در آن حوض کاشی سفید به‌کار رود. ذوالقدر در وضع غریبی افتاده‌ است. از سویی ساختن و پرداختن حوضچه‌ای آنگونه که دکتر طلب می‌کند زحمت و وقت بیشتری لازم دارد… از سویی دیگر، دکتر در پیشنهادش مصرّ بود و ذوالقدر مایل نبود به او جواب رد بدهد. دکتر سحابی تأمین کاشی و دیگر مصالح مورد نیاز را تقبل کرد و هوشنگ قربان‌نژاد را نیز راضی کرد تا دستیاری ذوالقدر را بپذیرد… دکتر می‌خواست یادگاری در آن حمام به‌جای گزارد و دوستان ما از پذیرش خواهش او گریزی نداشتند. حوض ساخته شد و دکتر با رضایت از ذوالقدر قربان‌نژاد سپاسگزار. هنوز هوا چندان گرم نشده بود که دکتر سخنرانی‌هایی را به مدت ده پانزده شب ایراد کرد. تکامل موضوع سخنرانی بود که بعد‌ها به صورت کتاب چاپ و منتشر شد.»

 

اکنون چند روزی است که آن پیرمرد نجیب و با ایمان روی در نقاب خاک کشیده و چشم به لقای پروردگار خویش باز کرده است. خدایش بیامرزد و از رحمت بی‌حساب خود او را نصیب فراوان دهد.

 

***

 

تکامل گفتمان تکامل در ایران

سعید حجاریان

 

خداوند مرحوم دکتر یدالله سحابی را رحمت و او را با اولیاء و رفقایش محشور فرماید. (و حسن اولئک رفیقا) سحابی انسان بزرگواری بود که زحمت بسیار برای حل تعارض میان دین و علم کشید. موضوع مقاله حاضر در واقع بازخوانی یکی از آثار او و به دیگر سخن مهم‌ترین اثر ایشان که در مورد «خلقت انسان» است، می‌باشد و به این بهانه می‌کوشم نشان دهم چگونه از بازسازی گفتمان تعالی به گفتمان تکامل رسیدیم‌.

 

پیش از این من در مطلبی زیر عنوان «تحول گفتمان ترقی در ایران‌؛ تعالی‌ تکامل و توسعه» مختصراً چگونگی تحول گفتمان تکامل را نشان داده‌ام‌.(۱) در این مجال خواهم کوشید تا این موضوع را بیشتر باز کرده و نقش مرحوم دکتر یدالله سحابی در این تغییر و به قول علامه طباطبایی (کینونه) مفهوم تکامل را نشان دهم و چگونگی چرخش گفتمان تعالی به تکامل را شرح دهم‌.

 

دکتر سحابی بیشتر در حوزه‌های «طبیعت» چون فسیل‌شناسی‌، زمین‌شناسی‌، زیست شناسی‌، جنین‌شناسی و‌.... کار کرده بود. مهندس بازرگان هم پوزیوتیسم مندرج در مقوله تکامل را در مباحثی چون ترمودینامیک و مکانیک مطرح کرد و حتی در قرآن در پی یافتن شواهدی به جست‌وجو پرداخت و در پی یافتن فرمولی تکاملی در شأن نزول آیات قرآنی برآمد. موضوع تکامل به نوعی محور کار مرحوم آیت‌الله طالقانی نیز در پرتویی از قرآن بود.

 

من درباره این سه شخصیت اصلی بنیانگذار نهضت آزادی و بیش از همه مهندس بازرگان پیش از این بحث کرده‌ام(۲) که چگونه آنان پوزیوتیسم را در ایران رواج دادند. اما در این مقاله به نقش دکتر سحابی در این زمینه خواهم پرداخت و البته نگاهی نیز به تحولات قرن نوزدهم اروپا بویژه پیرامون مفهوم تکامل خواهم داشت.

 

نقاط مواجهه مسلمانان با اروپاییان در مراکزی چون مصر، قفقاز، استانبول و هند بوده است‌. اولین ارتباطی که ایرانیان با مفهوم تکامل داشته‌اند در قفقاز بود. بتدریج مفهوم تکامل در ادبیات فلسفی دینی و اجتماعی حضور پیدا کرد که باعث تغییر گفتمان تعالی شد‌. من اولین بار این موضوع را در نشریه «فیوضات» دیده‌ام. (فیوضات در باکو منتشر می‌شد و تریبون جدیدیست‌های قفقاز بود.)

 

موج بعدی این تطور به ایران رسید و دکتر سحابی یکی از کلیدی‌ترین نقش‌ها را در این میان بازی کرد. ایشان دو کتاب مهم دارد یکی به نام «خلقت انسان» و دیگری «قرآن و تکامل». کتاب خلقت انسان دارای دو بخش اصلی است. در بخش اول شواهدی از علوم حیاتی و بیولوژی برای نشان دادن تغییر و تبدل انواع موجودات زنده درج شده است‌. این بخش سه فصل دارد. در فصل اول شواهدی از تشریح تطبیقی و آناتومی جانوران آمده و نشان داده شده که همبستگی میان آن‌ها وجود دارد. به دیگر سخن می‌توان گفت این فصل معرفی داروینیسم به جامعه ایرانی است. در فصل دوم که جنین‌شناسی تطبیقی است نشان داده شده که چگونه جنین در مراحل تکوین صورت انواع موجودات پست‌تر را به خود می‌گیرد‌.

 

فصل سوم عهده‌دار جمع‌آوری شواهدی از فسیل‌شناسی بر تکامل تدریجی موجودات می‌باشد‌. بیشتر تکامل‌گرایان در رشته‌هایی چون بیولوژی‌، اقیانوس‌شناسی‌، طبقات‌الارض و‌..... درس خوانده‌اند‌. ایشان نیز در فرانسه در علوم زیستی تحصیل کرده و سپس در تحقیقات خود با جمع‌آوری شواهدی از فسیل‌شناسی مویداتی بر تکامل تدریجی موجودات پیدا کرده است‌. دکتر سحابی انواعی از تکامل موجودات زنده را نشان می‌دهد‌. آنگاه چون نوعی تطابق ظاهری میان آن‌ها با آموزه‌های دینی ندیده است‌ بر آن می‌شود تا به قرآن رجوع کند تا این تناقضات را حل کند. لذا در بخش دوم این کتاب ایشان آیاتی را که به خلقت پرداخته جمع‌آوری کرده است‌. این بخش نیز شامل سه فصل است‌. اول اینکه مرحوم دکتر سحابی در این بخش میان انسان و آدم از طین (گل پخته) خلق شده را آورده است‌ ولی تصریح می‌کند میان آدم و انسان فرق وجود دارد. آدم پیامبر بوده در حالی که انسان‌ها هموسایپین‌‌ها پیش از آدم در دنیا منتشر بوده‌اند.

 

ثانیاً ایشان به پیوستگی انسان با سایر موجودات در قرآن قائل می‌شود و خلقت «آدم» را در ذیل موضوع برگزیدگی selection ارزیابی کرده و بقای اصلح را نشان داده و اینکه چگونه آدم به عنوان اصلح جدا از هموساپین‌ها برگزیده و خلق شده است‌.

 

در آن زمان واکنش‌هایی به کار دکتر سحابی نشان داده شد. مخصوصاً علامه طباطبایی صاحب المیزان‌ در جلد شانزدهم المیزان و در ذیل بحث «کلام فی کینونه الانسان الاولی» به نقد آرا و دیدگاه‌های دکتر سحابی در این باره پرداخته است‌.

 

جزوات درسی مؤسسه «در راه حق» و یا تفسیر نمونه نیز واکنش‌های سلبی به بحث‌های دکتر سحابی است‌. البته بحث‌های دکتر سحابی واکنش‌های ایجابی هم به همراه داشت. آیت‌الله مشکینی در سال‌های دهه پنجاه و در کتاب «تکامل در قرآن» از آراء دکتر سحابی دفاع کرده است‌. در مجموع می‌توان گفت: کتاب‌های «خلقت انسان» و «قرآن و تکامل» باعث نشاط و پویایی در حوزه‌های علمیه و دانشگاهی ایران شد.

 

مدعای مرحوم دکتر سحابی دو دلیل مهم در کتاب خلقت انسان دارد. یکی اینکه «آدم» اولین انسان نبوده است‌. به عبارت دیگر ایشان قائل به ترانسفورمیسم (تحول تدریجی) بوده‌اند (در برابر فیکسیسم). ایشان به دو آیه استناد کرده‌اند یکی در سوره اعراف «لقد خلقناکم ثم صورناکم ثم قلنا للملائکه اسجدوا لادم». «خلقناکم» مرحله نخستین پیدایش موجودات است‌ یعنی قبل از صورت‌پذیری به شکل انسان موجوداتی به صور مختلف وجود داشته‌اند. بنابراین خلقت به قبل از انسان برمی‌گردد.

 

مرحله دوم عصر انسان‌های اولیه است‌. در مرحله «صورناکم» انسان صورت انسانی پیدا می‌کند‌. یعنی خداوند ابتدا انسان‌های اولیه مانند سایر موجودات به وجود آورده است، آنگاه به ملائکه دستور داده است به آدم به عنوان تافته‌ای جدا بافته سجده کنند نه به انسان. اما آیه دیگری در سوره آل عمران است «ان مثل عیسی عندالله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون» تأکید می‌کند که خلقت آدم همانند خلقت عیسی است‌. عیسی چگونه خلق شد؟ پیش از عیسی انسان‌ها می‌زیسته‌اند اما عیسی را خداوند خلق کرده است‌. این‌ها استشهادهایی است که مرحوم دکتر سحابی در جهت اثبات بحث خود آورده است‌.

 

طرح این نکات بیشتر برای توضیح و یادآوری دیدگاه‌های مرحوم دکتر سحابی بود ولی مسئله‌ای که من می‌خواهم طرح کنم موضوع دیگری است‌. گفته شد که مرحوم دکتر سحابی فقط در حوزه طبیعت به بحث پرداخته است،‌ ولی مهندس بازرگان در سه عرصه اجتماع،‌ طبیعت و وحی و آیت‌الله طالقانی در عرصه وحی تحقیق کرده‌اند. مرحوم دکتر سحابی کوشیده است تا به صورت علمی تحقیق خود را انجام دهد و می‌توان گفت ایشان غیرایدئولوژیک‌ترین کار را انجام داده است.

 

حتی مثلاً درباره «ابابیل» و لشکر ابرهه ایشان کوشید مستندات زمین‌شناسی را بررسی کند و حتی با هزینه شخصی شواهد زمین‌شناسی را در این زمینه جست‌وجو می‌کند و با هواپیما به ارزیابی گدازه‌های آتش‌فشانی در اطراف مکه و مدینه می‌پردازد و این نظریه را مطرح می‌کند که گدازه‌های آتش‌فشانی بر سر سپاه ابرهه فرود آمده‌اند و باعث شکست آن‌ها شده‌اند «ترمیم بحجاره من سجیل» البته چون شواهد علمی‌ بیشتری در اختیار نداشتند این بحث را منتشر نکردند. ایشان کوشیده‌اند هر جا که شواهدی علمی‌ وجود ندارد وارد بحث آن حوزه نشوند و دقیقاً علمی کار کنند. در این مسئله مرحوم دکتر سحابی عیناً همانند داروین کار کرده است‌. داروین هم چنین شیوه‌ای داشته است و این جمله معروف که از او نقل می‌شود که «من داروینیست نیستم من داروین هستم» مبین این نکته‌ است که دل خوشی از طرفداران خود نداشته است‌. داروین اسطوره‌بافی نکرده و نکوشیده است تا یک فراروایت که واجد نیرویی نمادین و مشتمل بر یک جهان‌بینی بزرگ و یا ایدئولوژی می‌باشد را از دل بحث‌های علمی‌ بیرون بیاورد‌. داروین یک متفکر علمی‌ است و کار علمی‌ انجام داده است و مرحوم دکتر سحابی نیز چنین بود و سعی نمود حرف‌های دینی خود را جداگانه طرح کند. دکتر سحابی در هر دو کتاب خود این تفکیک را حفظ کرده است‌.

 

اکنون به بحث اروپا می‌رسیم.‌ داروین اولین کسی است که اصل انواع را مطرح کرد‌. بر مبنای اصل انواع دنیا در حال تنازع بقاست و موجودات اصلح باقی می‌ماند و اصلح کسی نیست جز آنکه بیشترین قابلیت سازگار شدن را دارد. هر موجودی که توانایی سازگاری را داشته باشد باقی می‌ماند و موجوداتی که این توانمندی را نداشته باشند‌ منقرض می‌شوند و این‌‌ همان عمل اصل «بقای اصلح و انقراض اخس» می‌باشد‌. یعنی موجودات پست منقرض می‌شوند و موجودات اصلح باقی خواهند ماند‌. البته در تمام این وضعیت تنازع با محیط نیز حاکم است‌. «یعنی علاوه بر نزاع با طبیعت‌ رقابت با دیگران انواع نیز در جریان است‌.» و در ادامه به اصل «برگزیدگی طبیعی» می‌رسد‌ یعنی موجودات اصلح باقی خواهند ماند و برگزیده می‌شوند و موجودات پست به مرور از میان خواهند رفت. البته این موضوع بعد‌ها در علم ژنتیک هم اثبات شد.

 

از آنجا که آدمیان به دنبال راه‌های راحت برای تبدیل آشفتگی (کائوس) به نظم کیهانی (کاسموس) هستند‌ از نظریه داروین دو دسته سوء استفاده کردند: در سمت راست داروینیست‌های اجتماعی چون گالتون(۳)، گیزلن(۴) بودند در مکتب داروینیسم اجتماعی اعتقاد بر این است که جوامع بر‌تر (آدم‌های عاقل) باقی خواهند ماند و جوامع پست‌تر (بربر‌ها) از بین می‌روند‌. اقتصاد طبیعت از ابتدا تا انتها رقابتی بوده و نوع‌دوستی (Altruism) در آنجایی ندارد. از دل چنین اندیشه‌ای‌ نازیسم‌، فاشیسم، آپارتاید و ‌.... بیرون آمده و ‌نژاد بر‌تر به عنوان قوم اصلح طرح شد. نازیسم معتقد بود که آریا نژاد بر‌تر است و حق سروری بر همه عالم را دارد. داروین هرگز به این عرصه وارد نشده بود اما فاشیسم مبانی نظری خود را از داروین وام گرفته بود.

 

در سمت چپ هم نوعی هایپرتروفی ایجاد شد. لامارک و اسپنسر از دل نظریه داروین که قائل به نمودار درختی (Bush) برای تطور انواع بود نظریه نردبانی Ladder را درآوردند‌. بر مبنای نظر نردبانی (Scala naturae) موجودات از تک سلولی به سمت موجودات تکامل یافته‌تر روند صعودی دارند. یعنی پلکان از سمت موجودات پست به سمت موجودات عالی رو به بالاست‌. لامارک از سمت پایین‌ نردبان هم پایین‌تر آمد و به پایین‌تر از موجودات زنده پرداخت. او گاز یعنی تحولات آغاز خلقت و به اصطلاح امروزی مه‌بانگ را گرفت تا به اولین پلکان موجودات زنده رسید‌. همچنین از سوی دیگر در روند تکامل مسئله جهش (mutation) را مطرح کرد.

 

علاوه بر این اسپنسر و اخلاف او مدل نردبانی را بالا‌تر از انسان نیز ادامه دادند‌. نظرات داروین در سطح بیولوژیک بود اما اسپنسر و پیروان او با مطرح کردن آن نظریات در بستر اجتماع (بالاتر از فرد انسان) مسئله ترقی را مطرح کردند و از سوی دیگر اصل تنازع بقا را نیز در بستر اجتماعی به ستیز میان بورژوازی و پرولتاریا معنا نمودند که در ‌‌نهایت به انقلاب پرولتری ختم خواهد شد. این انقلاب (مه‌بانگ) ثانویه است‌ به بیان دیگر نظریه داروین را تبدیل به یک جهان‌بینی کردند که از مه‌بانگ نخستین به عنوان آغاز خلقت شروع (مبدا) و به انقلاب پرولتاریا یا مه‌بانگ ثانویه (معاد) ختم می‌شود‌. یعنی از نظریه داروین یک فراروایت شبه‌علمی-‌شبه دینی (religion Quasi Science Quasi) ساخته و از دل این جهان‌بینی‌، ایدئولوژی‌، اخلاق‌، زیباشناسی،‌ هنر، قانون و‌..... استخراج شد. نکته دیگر آنکه در مبارزه برای بقا رزمنده نهایی پرولتاریا است و سایر طبقات منجمله دهقانان و خرده بورژوازی نمی‌توانند مبارزه را تا انتها پیش ببرند و در پرولتاریا نیز حزب این طبقه می‌تواند مبارزه کند و رزمنده نهایی حزب پرولتاریاست‌. استالین می‌گفت کمیته مرکزی حزب نوک پیکان تکامل می‌باشد و پیشاپیش همه نیز خود او قرار دارد‌. اینگونه بود که گفته می‌شد باید در جهت تکامل تاریخ حرکت کرد و هر کس در مقابل گردونه تاریخ بایستد‌ زیر چرخ‌های آن له می‌شود و به زباله‌دان تاریخ (جهنم) می‌افتد‌. داروین چنین حرف‌هایی نزده بود ولی از نظریه او جهان‌بینی و ایدئولوژی بیرون آوردند.

 

نقش شخصیت این است که ابتدا قانون تکامل را بشناسد و سپس در مسیر تکامل حرکت کند‌. ردپای این نظریه در بلشویسم و بویژه در شخص استالین بسیار مشهود بود به گونه‌ای که استالین مفهوم (رزمنده نهایی) را از اصل تنازع بقای داروین گرفت.

 

بلشویک‌ها گفتند: پرولتاریا رزمنده نهایی است. آن‌ها با این سئوال شروع کردند که چه کسی می‌تواند مبارزه کند؟ پاسخ این بود کسی که قوانین خلقت و تکامل را می‌شناسد‌ خوب مبارزه خواهد کرد و آنانی که این قوانین را نمی‌شناسند نمی‌توانند مبارزه کنند و منقرض خواهند شد‌. اقشار و طبقاتی مانند بورژوازی‌، خرده بورژوازی و حتی دهقانان چون قوانین تکامل را نمی‌دانند از بین می‌روند و تنها طبقه کارگر که آوانگارد است به دلیل آشنایی با این قوانین باقی خواهد ماند‌. اما در درون طبقه کارگر حزب جلو‌تر از طبقه قرار دارد و نوک طبقه‌ حزب طبقه کارگر است و نوک حزب استالین قرار دارد و استالین‌ عصاره خلقت انسان کامل و نوک پیکان تکامل می‌شود و بر مبنای این ایدئولوژی‌ خلقت که از گاز شروع شده به این انسان یعنی عصاره خلقت منتهی می‌شود‌.

 

این مفاهیم در غرب وجود داشت اما با سرازیر شدن اندیشه‌های چپ به ایران و از سوی دیگر ترویج اندیشه‌های علمی‌ شخصیت‌هایی چون مرحوم دکتر سحابی برخی از مسلمانان به این صرافت افتادند که این مفاهیم را نیز در ایران «روزآمد» کنند‌. پیش از این در ایران ما شاهد سیطره گفتمان تعالی هستیم که در آن نردبان (مرقاه) هم وجود دارد.

 

در گفتمان عرفانی ما با مدارج منازل و وادی‌های صعودی مواجهیم‌. در اینجا ما با روندهای دیگری روبرو می‌شویم: «از جمادی مردم و نامی شدم / از نما مردم به حیوان سر زدم و‌...» از حیوان به انسان به ملائک بال و پر در می‌آورد. ما نیز در عرفان اسلامی‌ نردبان داشتیم‌. این نردبان‌ نردبانی استعلایی بود ولی عده‌ای این نردبان را به نردبان علمی‌ پیوند زدند.

 

و در اینجا چرخش گفتمانی رخ داد‌. اینجا دخان را به جای گاز نشاندند. در زمینه خلقت انسان از دل دار و آکل و ماکول (آکل بر‌تر) و ماکول (پست‌تر) تنازع بازخوانی شد و بعد فرقه ناجیه مساوی با رزمنده نهایی شمرده شد. طبقه‌ای که بر خلاف سایر طبقات که به جهنم (انقراض) می‌روند به بهشت (بقا) می‌رفت و به خلود می‌رسید و یا واژه طفره را از فلسفه اتخاذ کردند و به جای موتاسیون استفاده کردند حال آنکه معنای فلسفی طفره با موتاسیون تفاوت بنیادین دارد‌. جای لفظ و معنی تغییر پیدا کرد و در معنی تغییر ایجاد شد‌. دال ثابت ماند و مدلولش عوض شد‌. دال را برداشتند و هر معنی که خواستند از آن مراد کردند‌.

 

خلاصه همه چیز با همدیگر ظاهراً جفت و جور شد. از زمانی که مرحوم دکتر سحابی بحث‌های خلقت انسان را مطرح کرد تا روزی که ما با چرخش گفتمانی تکامل به جای تعالی روبرو شدیم با یک دوره تخمیر روبرو بودیم. دکتر سحابی طلیعه‌دار این روند در ایران بود اما تبعات ناخواسته‌ای به بار آورد‌. ایشان کاری علمی‌ انجام داد.‌‌ همان طور که داروین چنین کرده بود. گروه‌های مختلف پس از دکتر سحابی دامنه بحث را به حوزه و عرصه‌های دیگر کشاندند. حتی در حوزه‌های علمیه می‌توان تأثیر گفتمان تکامل را دید. گفتمان تکامل در ایران دو دوره دارد.

 

دوره اولیه که پیدایش جنینی این گفتمان است با طرح بحث‌های مرحوم دکتر سحابی و ترجمه آثار آکادمیسین‌های شوروی بخصوص اثر مشهور اپارین آغاز می‌شود. دوره دوم آنکه دوران شکوفایی این گفتمان است‌ در اواخر دهه چهل آغاز می‌شود. (توجه داشته باشیم که جزوه درسی تکامل در سال ۱۳۴۸ توسط علی میهن‌دوست نگارش یافته است) که حتی تا امروز هم ادامه یافته است‌ به رغم اینکه اکنون کم‌کم گفتمان توسعه جایگزین گفتمان تکامل شده است‌.

 

مرحوم دکتر سحابی در پی حل تعارض دین و علم بود. ایشان دقیقاً به تفکیک میان دیدگاه‌های علمی ‌و نظرات دینی خود قائل بود ولی پس از ایشان کسانی آمدند و این دو حوزه را به هم متصل کردند و معجونی ساختند که نه دین بود و نه علم‌. دوره شکوفایی این معجون را می‌توان در کتاب «تبیین جهان» دید. در اینجا دیگر مرزی میان واقعیت و اسطوره‌های آرش‌آفرین باقی نمی‌ماند‌. فلان یا بهمان سازمان رزمنده نهایی است و تنها این سازمان است که می‌تواند در میان دیگر گروه‌ها با ساواک مبارزه کند و تنها فلان یا بهمان فرد به عصاره کل تکامل هستی بدل می‌شود. گفتیم که حوزه‌های علمیه نیز مقداری تحت تأثیر گفتمان تکامل قرار گرفتند‌. شاید دلیل آن سیطره فلسفه صدرایی بر این حوزه‌ها بود‌. رواج مباحثی چون بحث حرکت جوهری،‌ حرکت قوه به فعل و قوس صعود و مراحل و منازل استکمال طفره‌ انسان کامل و‌... خلاصه آنکه در حوزه علمیه‌ها که برهان‌های فلسفی چون اندیشه‌های افلاطونی‌ حرکت جوهری و‌... حاکم بود نیز گفتمان تکامل تأثیرگذاری درآمد. البته در این مجال درصدد نشان دادن این تأثیر در حوزه‌ها نیستیم‌.

 

ما مرزی داریم میان علوم طبیعی و علوم اجتماعی‌. علوم طبیعی‌‌ همان علوم دقیقه بوده که با علوم اجتماعی متفاوت هستند و بحث‌های معرفت‌شناسی درباره این مرز زیاد انجام شده است‌. بیولوژی بطور عام و تئوری تکامل بالاخص میان علوم طبیعی و علوم اجتماعی پل زده است‌. برخی معتقدند هیچ گونه پلی میان این دو وجود ندارد و برخی دیگر بر این باورند که می‌شود میان این دو پل زد‌. پس از داروین پلی قوی میان علوم طبیعی و علوم اجتماعی زده شد. مفصل این پل نظریه تکامل بود و از این نظریه سوء استفاده‌های بسیار شد. از سال ۱۴۶۰ تا ۱۹۳۰ نزدیک به ۹۰ سال طول کشید تا از دل نظریه تنازع بقا داروین‌ استالینیسم بیرون بیاید‌ اما در ایران این مدت فشرده‌تر شد‌. دکتر سحابی در اوایل دهه چهل مباحث خود را مطرح می‌کند و در اواخر این دهه یعنی کمتر از ده سال دوره تخمیر گفتمان تکامل به اتمام رسید. آنچه گفته شد تنها شرح مختصری بود از تبار‌شناسی نوعی گفتار سیاسی فلسفی در ایران معاصر که بسیار شبیه به مدل اروپایی آن است‌.

 

من امیدوارم این اشاره مختصر مطلع مباحث مفید و پژوهش‌های ارزنده صاحب‌نظران در این زمینه گردد. در پایان به علاقه‌مندان این بحث توصیه می‌کنم به منبع مهمی درباره این بحث مراجعه کنند‌. خانم Mary Midgley(۵) کتاب مهمی دارد به نام «تکامل به مثابه یک دین» که بخوبی به سوء استفاده‌هایی که از نظریات داروین شده‌ پرداخته است‌. اروپایی‌ها می‌خواستند تعارض میان بحث‌های انجیل و نظریات داروین را حل کنند‌. در ‌‌نهایت خود تکامل را به دین بدل کردند‌.

 

این دین جدید جهان‌بینی دارد که از گاز شروع می‌شود و به موجودات پیشرفته ختم می‌شود و از درون این دین «باید» و «نباید»‌ها درمی‌آمد‌. نقش و وظایف انسان را در راستای تکامل جهان ترسیم کرد‌. چه باید کرد را تدوین می‌نمود. من توصیه می‌کنم علاقه‌مندان این کتاب را حتماً مطالعه کنند.

پی‌نوشت‌ها:۱- ماهنامه اطلاعات سیاسی اقتصادی شماره ۱۱۴-۱۱۳ بهمن و اسفند ۱۳۷۵.۲- روزنامه همبستگی سال اول شماره ۸۷ سه شنبه چهارم بهمن ماه ۱۳۷۹.

۳-alton

۴-Ghiselin

۵-Midgley Mary The Evoulution as a Religon ‌Rotledge London(2000)

 

برای آن که به نام حبیب‌الله بود و به کسوت نیز- سعید حجاریان

 

۱

 مرحوم حبیب‌الله عسگراولادی تا آنجا که من از ایشان شناخت دارم، وقتی وارد بازار شد، این کلمه حضرت امیر را به خاطر داشت که «یا مشعر التجار الفقه ثم المتجر» یعنی «ای گروه بازرگانان! اول فقه بیاموزید آنگاه دست به تجارت زنید.» ایشان نیز به همین کار مبادرت ورزیدند. دروس حوزوی را تا آن حد که به کسب و کار مربوط می‌شد، آموختند. به گونه‌ای که در کابینه مهندس موسوی به فقیه‌الوزرا مشهور شدند یا وزیرالفقها. اما ‌ای کاش می‌دانستند که سیاست نیز برای خود آداب و ترتیبی دارد و فقه و اخلاق خاص خود را دارد که باید آن را آموخت. البته ایشان انسان خوش‌نفسی بودند و با سائقه طبیعت سعی داشتند مروت را مراعات کنند. اما به طور علمی، با سیاست آشنایی نداشت. مثلا اگر آثار خواجه نظام‌الملک یا فارابی یا مثلا ماوردی یا جلال‌الدین دوانی را خوانده بودند، می‌توانستند سیاست سنتی را دریابند. البته، من متاسفم از اینکه نتوانستم بر بالین ایشان حاضر شوم و حمدی برای شفایشان بخوانم و مقابله به مثلی کرده باشم؛ چون ساعات ملاقات مصادف با ساعاتی بود که من باید قرص‌هایم را می‌خوردم و می‌خوابیدم.

۲

 مرحوم عسگراولادی از جوانی وقتی وارد مبارزه سیاسی شدند، تقریبا بعد از مرحوم عراقی ریاست هیات‌های مؤتلفه را بر عهده داشتند و تا آنجا که یاد دارم، هیات‌های مؤتلفه پایگاهی در بازار آهنگر‌ها داشت که معروف بود به مسجد شیخ علی. بعد از آنکه این مسجد توسط ساواک ضربه خورد، عده‌ای از آن‌ها دستگیر و راهی زندان شدند. البته قبلا در جریان قتل منصور نیز عده‌ای از آن‌ها دستگیر شده بودند. آن‌ها برای قتل منصور حکم ترور را از امام نگرفتند چون امام با فتک و ترور مخالف بود. همچنین گفته شد که از آقای میلانی فتوا گرفتند که آن هم تکذیب شد. آنگاه گفته شد که از آقای انواری گرفتند که آن هم به اثبات نرسید. چون مرحوم محی‌الدین انواری به همراه قتله منصور دستگیر شد و اگر چنین حکمی داده بود، لابد اعلام می‌شد؛ اما به حبس ابد محکوم شد. شاید خود آقای عسگراولادی به عنوان فقیه چنین حکمی را صادر کرده بود. والله اعلم، تا مؤتلفه روزی پرده از روی این راز مگو بردارد. بعضی اعضای مؤتلفه سابقه عضویت در فداییان اسلام را داشتند. مؤتلفه از این لحاظ کم و بیش سیاسی شده بودند. به خصوص در جریان وقایع سال ۴۲ بیشتر فعال شدند و چون خودشان را یک سر و گردن از روحانیت بالا‌تر می‌دانستند، عضو روحانی قبول نمی‌کردند. مرحوم محی‌الدین انواری نیز نمی‌دانم به چه مناسبتی لای آن‌ها بُرخورد. حتی شنیدم که در داخل خودشان یعنی بعد از قتل منصور در زندان گفته بودند که اگر انواری را لو بدهیم و بگوییم فلانی حکم قتل را داده است و ساواک او را بگیرد و اعدام کند، این آتشی است که افروخته خواهد شد و روحانیت به جنبش در خواهد آمد. یعنی به مرحوم انواری نگاه ابزاری داشتند و شهید شدن او برایشان مفید‌تر بود. خود انواری هم به بعضی گفته بود من نمی‌دانم چطور مرا دستگیر کردند و برایم حکم اعدام دادند و با یک درجه تخفیف، ابد گرفتم. البته آقای انواری به عراق رفته بود تا برای قتل منصور از امام جواز بگیرد، اما امام جواز نداد و او به ایران برگشت و این را به اعضای مؤتلفه اعلام کرد. در واقع، تنها جرم آقای انواری این بود؛ اما به او حکم اعدام دادند. در حالی که او فقط یک پیک بود! بعد از آنکه تعدادی از اعضای مؤتلفه را اعدام کردند، بعضی را به حبس ابد و برخی را به حبس‌های طویل‌المدت محکوم کردند؛ در مقطع سال ۵۵ بیشتر آن‌ها عفو نوشتند و در جریان سپاس شرکت کردند و بیرون آمدند. این اتفاق باعث شد که سازمان مجاهدین در زندان ادعا کند که بازاریان سنتی و مؤتلفه با شاه همدست هستند و به این بهانه، عده زیادی از جوانان را جذب کرد و ضربه مهلکی به مبارزات زدند. مرحوم انواری، عسگراولادی، اسدالله لاجوردی و بادامچیان از جمله افرادی بودند که عفو نوشتند. البته ناگفته نماند که بعضی از اعضای مؤتلفه جذب سازمان مجاهدین خلق شدند؛ به خصوص نسل بعدی که پایگاهشان مسجد شیخ علی بود.

مؤتلفه بعد از انقلاب به حزب جمهوری اسلامی پیوست؛ اما خود را در آن منحل نکرد. بلکه پس از بسته شدن حزب، به حیات خود ادامه داد و می‌توان گفت از ابتدای انقلاب تاکنون در همه کابینه‌ها حضور داشته است؛ چه به عنوان وزیر و چه به عنوان مشاور رئیس‌جمهور. در زمان دولت مهندس موسوی، عسگراولادی، وزیر بازرگانی و در ادوار بعد آقایان اعتمادیان و توکلی‌بینا مشاور رئیس‌جمهور بودند. در جریان انحلال و بازداشت اعضای حزب توده هم، گفته شد مرحوم عسگراولادی به همراه جواد مادرشاهی، مشاور امنیتی رئیس‌جمهور وقت، برای دریافت اطلاعاتی از یک منبع مطلع به پاکستان رفته بود؛ اما من شک دارم رفته باشد؛ چون مسوولیتی در این زمینه نداشت. گر چه این ادعا را بعدا خود او هم تکذیب نکرد.

3

تا قبل از تشکیل مؤتلفه، میدان (منظور میدان تره‌بار) بازوی مسلح بازار محسوب می‌شد. اما زمانی که شاه به خصوص بعد از ۲۸ مرداد که تصمیم گرفت مشتی رجاله‌ها را ساماندهی کند، بخشی از میدان را نیز به تصاحب خود درآورد. بعد از اعدام طیب حاج‌رضایی و رفقایش، دیگر میدان آن قدرت سیاسی سابق را نداشت. لذا بازار خود راسا دست به کار شد و ترور منصور توسط بازاریان صورت گرفت. همچنین، بازار به واسطه خمسی که به روحانیت می‌داد، رابطه وثیقی با طبقه روحانی پیدا کرده بود و به قول معروف، از این حجره به آن حجره راه بود! اما میدان به واسطه رانتی که شاه به خصوص در مورد میوه‌های خارجی به عده‌ای داده بود، کم‌کم تحت کنترل دستگاه پهلوی درآمد. این قصه ادامه داشت تا انقلاب. انقلاب وضعیت دوگانه‌ای به وجود آورد. یعنی روحانیت بر سریر قدرت نشست و بازار وضعیت دوگانه‌ای پیدا کرد. بخشی از آن که با روحانیت مسلط ارتباط داشت، کماکان این ارتباط را حفظ کرد و جذب آن شد و به ابزار دست آن درآمد. بخشی از بازار نیز بدون سازمان‌‌ رها شد. اینجا بود که مساله رانت نفتی اثر خود را گذاشت و مؤتلفه و امثالهم از این رانت استفاده کردند، اما دیگران بی‌بهره ماندند. این وضعیت در مورد خود روحانیت هم پیش آمد و آن بخش بی‌بهره از رانت دولتی چه در بازار و چه در روحانیت همدیگر را یافتند. مثلا نمونه آن، در قصه حزب خلق مسلمان نمود پیدا کرد که مضمحل شد؛ اما هنوز کماکان این ارتباط وجود دارد. منتها آن سلسله مراتبی که قبلا در بازار وجود داشت، به هم خورده است. یعنی رابطه عمده‌التجار، تاجر خرده‌پا، بنکدار، پیله‌ور و دستفروش دیگر وجود ندارد. لذا فعلا وضعیتی است که گاهی به جنبش‌هایی بر می‌خوریم که خودجوش‌اند و رهبری ندارند. مثلا فرض کنید در بازار بزرگ بر سر مالیات ارزش افزوده بازار زرگر‌ها بسته شد. یا مثلا در قصه بازار ارز به خاطر بگیر و ببند‌ها چند روزی التهاب داشتیم، اما به زودی فرو نشست و بخش رانت‌خوار بازار در کنترل این شورش‌ها تلاش زیادی کرد.

 جریان بازار چون اولا جریانی سوداگر است و ثانیا از رانت دولت استفاده می‌کند، نمی‌توان اسم آن را «بازار» نامید. بهتر است به آن بگوییم «تیمچه» و «اقتصاد تیمچه‌ای». قطعا اقتصاد تیمچه‌ای مانع رقابت کامل که مقتضای بازار کامل اقتصادی است، می‌شود. البته ناگفته نماند که تها‌تر، پیله‌وری و سوداگری یا به قول فرنگی‌ها، mercantilism سابقه دیرینه دارد. اما این بازار، بخشی از بازار کامل است. هم اکنون بازار مالی و پولی و تجارت بین‌المللی و سرمایه‌داری صنعتی و سرمایه‌داری کشاورزی و تعاونی وجه غالب بازار را تشکیل می‌دهند. لذا اشکال قدیمی داد و ستد به خصوص آن‌ها که با رانت سرپا مانده‌اند، اگر از زیر چادر اکسیژن دربیایند، معلوم نیست که بتوانند در بازار رقابتی به حیات خود ادامه دهند. لذا تلاش دارند که اولا جلوی ادغام سرمایه داخلی در سرمایه بین‌المللی را بگیرند و ثانیا، مانع توسعه سرمایه‌داری صنعتی شوند. سابقه جریان بازار نشان می‌دهد آن‌ها ضربه اصلی را به تولید در ایران وارد آورده‌اند. چون سرمایه‌داری تجاری سنتی از یک سو گردش مالی بالایی دارد؛ اما از سوی دیگر، اشتغال ایجاد نمی‌کند و با آن که سودآوری بالایی دارد، به راحتی می‌تواند از مالیات فرار کند. در حالی که سرمایه‌داری صنعتی در ایران صدمه خورده است و اگر رونق بگیرد، هم ایجاد اشتغال می‌کند، هم تکنولوژی وارد می‌کند و هم می‌توان از آن مالیات گرفت. به دلیل همین تعارض بود که پس از انقلاب به جان خسروشاهی‌ها، خیامی‌ها، لاجوردی‌ها و ده‌ها سرمایه‌دار داخلی دیگر افتادند که اموالشان مصادره شد و در دست بنیاد‌ها افتاد.

 ۴

 حُسن مؤتلفه این است که به تحزب اعتقاد داشت؛ البته با قرائت خاص خودشان. در حالی که، اولا بقیه جمعیت‌های راست چندان اعتقادی به تحزب ندارند و ثانیا با فوت مرحوم عسگراولادی من گمان ندارم که در داخل مؤتلفه کسی باشد که به عنوان شیخوخیت بتواند هژمونیک باشد. لذا لازم است که با سازماندهی دموکراتیک‌تر خود را اداره کنند و تن به رهبری دسته جمعی دهند. اما اینکه مؤتلفه چه وزنی در کل جریان راست دارد، باید گفت که از مدت‌ها قبل مؤتلفه بی‌وزن شده بود، چه در زمانی که کاندیدا‌هایش اصلا در انتخابات مجلس رای نمی‌آوردند و چه زمانی که لیست‌های راست به خاطر ادبار مردم حاضر نبودند اعضای آن‌ها را در لیست خود بگذارند. گاهی اطلاعیه‌ای می‌دادند و در مراسم رسمی شرکت می‌کردند و کار سیاسی‌شان منحصر به همین امور بود یا اینکه خاطره‌ای بگویند و کتاب خاطرات چاپ کنند. حتی زمانی تلاش کردند که جوان‌گرایی کرده و شاخه جوانان ایجاد کنند؛ اما در این کار نیز گمانم توفیقی نداشتند. بالاخره دفاعی که مؤتلفه از دولت احمدی‌نژاد کرد به این ضعف و فتور افزود و آن را بیشتر از چشم مردم انداخت. حتی مواضع آقای عسگراولادی هم که می‌توانست تا حدی موجب احیای مؤتلفه شود، با مخالفت و واکنش منفی این حزب مواجه شد و عملا حزب در جریان مواضع سال گذشته مرحوم عسگراولادی او را طرد کرد. طبعا، وقتی رهبر معنوی یک حزب موضعی می‌گیرد که بقیه اعضا قبول نمی‌کنند و نتواند به عنوان شیخوخیت نقش هژمونیک داشته باشد، نشانگر شکاف جدی میان آن‌هاست. ضمن آن که موضعی که آقای عسگراولادی گرفته بود، از موضع وسط و لابی‌گری بود و از جنس‌‌ همان حرفی بود که پس از ترور در بیمارستان به من زد که «سعید جان! توبه کن، خوب شی…». عین همین توصیه را هم برای آزادی حصرشدگان زد. توصیه‌ای که باید صاحب آن باور داشته باشد که چشم برزخی یا علم غیب دارد.

 

منبع: ماهنامه مهرنامه

عبدخدایی: پای فاطمی را با اسید سوزانده بودند/ چه دلیلی داشت حجاریان را ترور کنند؟/ فلاحیان گفت از قتل‌های زنجیره‌ای بی‌خبر بودم

 

مجتبی حسینی: حذف سیاسی و تهمت سیاسی به واقع وحشتناک است. هر کسی می‌خواهد باشد. این کار اخلاقی نیست. من اگر بیایم و بگویم که خدای ناکرده، دکتر مصدق انگلیسی بوده است و به نحوی رفتار کنم که این باور ایجاد شود که وی انگلیسی بوده است خیلی بد‌تر از ترور فیزیکی دکتر مصدق است چرا که شخصیتش را در تاریخ از بین می‌برم. ما در یک حکومت غیراسلامی به دنبال حذف فیزیکی بودیم اما این آقایان در جمهوری اسلامی این کار را کردند. می‌توانستند به دادگاه‌های صالحه اسلامی شکایت کنند. چه دلیلی داشت آقای حجاریان را ترور کنند. حجاریان مهره‌ای هم نبود. یک عضو شورای شهر بود. حجاریان تاثیرگذاری‌ای در حاکمیت نداشت.

پیرمردی ۷۶ ساله و کوتاه قامت خود را مرید نواب صفوی می‌داند، سیاستمدار محبوبش سید محمد خاتمی است و علی فلاحیان را به شورای مرکزی جمعیتشان برده است. حسین فاطمی وزیر خارجه دکتر محمد مصدق را در سال ۱۳۳۰ و در سن ۱۵ سالگی ترور کرده است. سخن از محمد مهدی عبدخدایی است. او هم‌ اکنون دبیرکلی جمعیت فداییان اسلام را بر عهده دارد. از او که برای حذف مخالفان فداییان اسلام، دست به اسلحه برده است از تفاوت‌های ترور سیاسی و ترور فیزیکی سوال پرسیدیم. عبدخدایی ترور شخصیت را خطرناک‌تر از ترور فیزیکی می‌داند. او اگرچه این روز‌ها می‌گوید که توان کشتن یک مگس را هم ندارد اما وقتی در برابر این پرسش قرار می‌گیرد که اگر مراجع تقلید از شما بخواهند برای حذف عناصر استعمار در حکومت اسلامی باز هم دست به ترور بزنید آیا این کار را انجام می‌دهید، چنین پاسخ می‌دهد که: «اگر مراجع بخواهند باز هم دست به اسلحه می‌برم.»

***

 

نواب صفوی اگر امروز زنده بود عضو کدام یک از جریان‌های سیاسی امروز ایران بود؟ با فرض بر زنده بودن نواب صفوی، آیا او همچنان به رفتارهای سلبی و خشن رو می‌آورد یا اینکه فعالیت‌های مسالمت‌جویانه سیاسی را برای رسیدن به اهدافش در نظر می‌گرفت؟

برای پاسخ به این سوال باید به این آیه اشاره کنم که نواب صفوی از مصادیق این آیه است؛ رحماء بینهم اشداء علی الکفار. من یک بار پای سخنرانی مرحوم آیت‌الله طالقانی بودم. ایشان همین آیه را تفسیر می‌کردند. در تفسیر این آیه، آقای طالقانی یک داستان از سقراط گفت. ایشان در داستان سقراط گفتند که حکومت باید شبیه کدام یک از حیوانات باشد؛ یکی از دانشجویانش گفت مثل شیر قدرتمند و بتواند جامعه را مهار کند. یکی گفت مثل خروس، حکومت باید غیرتی باشد. یکی گفت باید مثل روباه سیاستمدار باشد. هر کدام یک حرفی زدند. نوبت به خود سقراط رسید. وی گفت که حکومت باید اخلاق سگ را داشته باشد. سگ به اهل خانواده رحیم است. هیچ‌ وقت نشده که سگی پای فرزند خانواده را بگیرد. اما نسبت به بیگانه خشن است.

با دوستان مروت با دشمنان مدارا...

با دشمنان باید برخورد کرد نه مدارا. مدارایی که استعمار بر سرش مسلط نشود. ایران یک مجموعه است، همه اهل یک خانواده‌ایم. اختلاف سلیقه‌های زیادی با هم داریم. شاید یکی از دلایلی که در ایران حزب پا نگرفته است این مساله باشد که ما در موافقت‌ها و مخالفت‌هایمان، افراطی هستیم. امام در یکی از سخنرانی‌هایشان می‌گفتند یکی از دلایلی که حزب در غرب می‌تواند فعال باشد این است که احزاب مخالف شیوه اجرایی یکدیگر هستند نه مخالف نظام. در کشورهای توسعه‌یافته احزاب مخالف نظام سیاسی‌شان نیستند.

یعنی اگر نواب صفوی الان زنده بود شکل و شمایل فعالیتش را از مسلحانه به مسالمت‌جویانه و حزبی تغییر می‌داد؟

من فکر می‌کنم فعالیتی بود که رحماء بینهم اشداء علی الکفار بود. یک پرخاشجو علیه استکبار و یک شخصیتی که به همه گروه‌های سیاسی و اعضایشان به چشم یک همشهری نگاه می‌کند. اختلاف سلیقه هم داشت اما همه می‌توانند حرفشان را بزنند. همه آزادند عقایدشان را در شیوه اجرایی کشور و نه علیه نظام بزنند. نظام برخاسته از قانون اساسی است و مخالفت با قانون اساسی درست نیست. در هیچ جای دنیا هم این کار مرسوم نیست. اما هیچ ایرادی ندارد که این احزاب مخالف سبک‌های مدیریتی یکدیگر باشند. اینکه رهبر می‌گوید اختلاف امتی، به چه معناست. همه مراجع تقلید در فتاواشان با یکدیگر اختلاف دارند. همه اندیشمندان و فیلسوفان در نظریه‌های علمی‌شان با یکدیگر اختلاف دارند. معنی این اختلاف این نیست که با هم دشمن باشیم. باید در کنار هم با تسامح و تساهل زندگی کنیم. اصلا اینجا فرق تشیع در درون مذهب اسلام با مذاهب دیگر چیست؟ شما دورانی را که فاطمی در مصر حاکم شدند ببینید که صلاح‌الدین ایوبی چگونه قتل‌عام کرده اما تشیع هیچ‌وقت این کار را نکرده است. در درون تشیع آزادی فکر و بیان وجود دارد. ما معتقدیم قانون اساسی ایران یکی از پیشرفته‌ترین قانون‌های اساسی دنیا است. در هیچ جای قانون اساسی نیامده است که تشخیص موضوع در شأن فقیه است. آقای رییس‌جمهور امریکا دست هم‌حزبی‌اش را می‌گیرد و می‌گوید که به این فرد رای بدهید...

اما در ایران به نوع دیگری رخ داد. ما می‌بینیم که در انتخابات ایران کسی نمی‌گوید من از فلان شخص حمایت می‌کنم. اگر این اتفاق بیفتد رقیبی در تلویزیون می‌آید و می‌گوید که کلی آدم جمع شده‌اند که من رای نیاورم. نمونه‌اش را در همین انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۸۸ دیدیم.

 

ما هنوز اسلام و آزادی‌های ملحوظ در تشیع، شیوه حاکمیت امام علی، شیوه برخورد امام جعفر صادق با مخالفان را نشناخته‌ایم به این دلیل که تحصیلاتش را نداریم و تربیت هم نشده‌ایم. ما حق نداریم در تریبون عمومی به دیگران تهمت بزنیم. این کار جرم و حرام بین است.

در توجیه این حرف می‌گویند این کار یک نوع آگاه‌سازی سیاسی برای افکار عمومی است.

و خداوند توجیه را آفرید. همه‌ چیز در قالب این توجیهات می‌گنجد. فرق یک مرجع با دیگران در چیست؟ مرجع تقلید یک مبانی‌ای دارد. فتوایی را که می‌دهد با آن مبانی می‌سنجد. ما باید مبانی‌مان را نگاه کنیم و ببینیم که چیست. انقلاب ایران بزرگترین انقلاب دنیاست که بعد از انقلاب کبیر فرانسه موفق شده است. در هیچ جای دنیا حکومت دینی با انقلاب روی کار نیامده است. این انقلاب در روزگاری اتفاق افتاده است که انقلاب کبیر فرانسه در اواخر قرن هجدهم عظیم‌ترین انقلابی بوده که مفاهیم انقلاب را تغییر داده است. این انقلاب به کدام طرف می‌رفته؟ انقلاب کبیر فرانسه نشات ‌گرفته از حاکمیت کلیسایی است که از قرن پنجم تا قرن پانزدهم در اروپا حاکم بوده است. از بنیانگذاران این انقلاب ژان ژاک روسو است که پدر این انقلاب است و سکولار است. حکومت‌های لائیک بعد از انقلاب کبیر فرانسه به وجود آمدند. درست شکل تکامل‌یافته انقلاب کبیر فرانسه را در انقلاب چین و انقلاب کوبا می‌بینید اما انقلاب اسلامی ایران ۱۸۰ درجه با این انقلاب‌ها تفاوت دارد. مبنای آن انقلاب‌ها نظریات هگل و ماتیریالیسم دیالکتیک است اما مبنای این انقلاب، مذهب است.

آیا انقلاب فرزندان خودش را می‌خورد؟

این انقلاب شاید فرزندان واقعی خودش را نخورد. شاید فرزندان از مسیر منحرف بشوند و شاید بعضی اوقات آدم‌هایی که حاکم هستند از مسیر منحرف بشوند. ما باید با مبانی همه ‌چیز را بسنجیم.

من هنوز جواب سوال اولم را نگرفته‌ام که نواب اگر زنده بود چگونه فعالیت می‌کرد؟

پیش‌بینی کردن خیلی کار سختی است. من نمی‌دانم که چه تصوراتی در مغز نواب صفوی به وجود می‌آمد که بگویم اگر زنده بود در کدام جایگاه قرار داشت و زاویه نگاهش چگونه بود. چرا که ۵۷ سال از آن روز‌ها و نبودن نواب می‌گذرد.

اما شما خودتان را مرید نواب می‌دانید و یقینا با توجه به شناختی که از او دارید می‌توانید گمانه‌ای داشته باشید که اگر نواب بود چه می‌کرد.

من از آن روزی که با نواب صفوی تا سال ۳۴ بودم، می‌دیدم که ایشان رحماء بینهم اشداء علی الکفار بود. آدمیزاد چوب نیست. مرتبا تغییر می‌کند. یادم می‌آید یک نشستی بود درباره مرحوم دکتر شریعتی در حسینیه ارشاد که خود مرحوم شریعتی هم بودند. آقایی به اسم امیر پوری بود که سوال کننده بود. از بچه‌های کانون نشر عقاید اسلامی بود و مطالعاتی هم داشت. از شریعتی پرسید که از وقتی به ایران آمده‌اید آیا تغییری هم داشته‌اید یا نه که دکتر شریعتی در پاسخ به او گفت: آقای عزیز من چوب نیستم.

با این تفسیر این احتمال را می‌توانیم مطرح کنیم که اگر نواب صفوی امروز زنده بود شاید دبیرکل یک حزب سیاسی بود؟

نواب صفوی‌ شأن خاصی داشت. شما گفته‌های مقام معظم رهبری درباره نواب صفوی را بخوانید. گفته‌های بزرگان را درباره نواب صفوی مطالعه کنید. وقتی این مجموعه‌ها را بخوانید، می‌بینید نواب صفوی چه شور و هیجانی را در دل انقلابیون ایجاد کرده است. من رجایی را زمانی که گروهبان بود دیدم. از زندان آزاد شده بودم آمدم تهران تا مرحوم نواب صفوی را ملاقات کنم که گفتند ایشان رفته با عده‌ای از گروهبانان نیروی هوایی در سه‌راه سلیمانیه در خیابان نیروی هوایی دیدار کند. رفتم آنجا اما نواب صفوی دیدارش تمام شده بود و رفته بود. شهید رجایی را برای اولین بار آنجا دیدم. من آن زمان چهره شناخته‌ شده‌ای بودم. شهید رجایی یک احترام نظامی برای من گذاشت و صحبت‌هایی در آنجا با شهید رجایی شد که بعد‌ها او وقتی رییس‌جمهور می‌شود به آن‌ها اشاره می‌کند و می‌گوید گفته‌های نواب صفوی باید در سطح بالایی از جمهوری اسلامی اجرا شود. شأن نواب بالا‌تر از دبیرکلی یک حزب سیاسی است.

یعنی استعمارستیزی و ترور مخالفان از سوی نواب صفوی برای رجایی جذابیت داشت؟

نواب صفوی اگرچه دست به هفت‌تیر می‌برد و حذف می‌کرد اما هیچ‌وقت ترور شخصیت نمی‌کرد.

نواب صفوی و فداییان اسلام ترور فیزیکی می‌کنند اما ترور شخصیت را قبول نداشتند؟

ترور فیزیکی را به این علت انجام می‌دادند که قدرت نداشتند. بعد هم ما که پاسبان نمی‌زدیم. نخست‌‌وزیری را به عنوان محارب می‌زدیم که عامل استعمار بود.

این ترور‌ها کار درستی بود؟

وقتی رزم‌آرا می‌گوید ملت ایران نمی‌تواند لوله‌ هنگ بسازد و می‌خواهیم نفت را به انگلیسی‌ها بدهیم، ما او را عامل استعمار و مهدورالدم دانستیم که بودنش در پست بالای دولتی به ضرر ایران و ایرانیان است.

برای ترور حکم مجتهد یا مرجع تقلید را داشتید یا با اجتهاد شخصی خودتان این کار‌ها را می‌کردید؟

از مجتهد اجازه می‌گرفتیم.

برای ترور رزم‌آرا یا کسروی یا دکتر فاطمی فتوا گرفتید؟

برای ترور کسروی که از آقای سید ابوالحسن اصفهانی فتوا گرفتیم. فتوای حاج آقا حسین قمی هم هست. فتوای آیت‌الله خویی هم بود. این آقایان همه به نواب صفوی پول دادند.

برای ترور کسروی؟

 

بله آیت‌الله کاشانی درباره هژیر می‌گوید من فتوا داده‌ام. من خودم خدمت سید صدرالدین صدر، پدر امام موسی صدر رسیدم که ایشان گفت راهی را که با نواب صفوی رفته‌ای، درست رفته‌ای و ادامه بده. یا آیت‌الله خوانساری، داماد آیت‌الله اراکی... همه این آقایان وابسته بودن رزم‌آرا را تایید کرده‌اند.

آقای عبدخدایی آیا نواب صفوی قائل به این بود که مصدق خائن است؟

نواب صفوی ابدا قائل به خائن بودن دکتر مصدق نبود. او با دکتر مصدق تنها اختلاف دیدگاه داشت.

 

پس این شبهه را تکذیب می‌کنید که فداییان اسلام اقدامات تخریبی زیادی علیه دکتر مصدق داشته است؟

یک بار کسی از زبان نواب صفوی این جمله را نشنیده است که بگوید مصدق خائن است.

سید عبدالحسین واحدی چطور؟

او هم نگفت. این‌ها اختلاف دیدگاه با مصدق داشتند، معتقد بودند مصدق یک ناسیونالیست است. مصدق را همچون جمال عبدالناصر می‌دانستند؛ ناسیونالیستی که اقداماتش در ‌‌نهایت به نفع استعمار است.

یعنی به واقع فداییان اسلام معتقد بوده و هست که تلاش ناسیونالیستی دکتر مصدق در ماجرای ملی شدن نفت به نفع ایران نبود؟

همه حرکت‌های ناسیونالیستی به ضرر ایران تمام شد. اینکه امام با صراحت می‌گویند ملی‌گرایی کفر است و اسلام از ملی‌گرایی سیلی خورده است بی‌دلیل نیست.

شباهت‌های اخوان‌المسلمین و فداییان اسلام در چیست؟

ضد استعمار و ضد سوسیالیسم بودن. هیچ کدام این دو دسته نه ناسیونالیست هستند و نه سوسیالیسم. وجه اشتراکشان در عمل به قرآن است. شما نوشته‌های سید قطب، دکتر سعید رمضان و نواب صفوی را بخوانید. یک همسویی اسلامی بارز میان این دو جریان سیاسی وجود دارد.

آیا شما به عنوان دبیرکل جمعیت فداییان اسلام و مرید نواب صفوی، محمد مرسی، نماینده اخوان‌المسلمین را ادامه جریان شهید قطب می‌دانید؟

آقای مرسی از تاریخ اخوان‌المسلمین تا حدودی بریده است. اظهارات مرسی با صحبت‌های سید قطب، طنطاوی و حسن البناء متفاوت است. تمایل بیشتر مرسی به رجب طیب اردوغان است.

من هم می‌خواهم به همین نتیجه برسم که تغییر شرایط و گذشت زمان، محمد مرسی‌ای را از دل اخوان‌المسلمین بیرون می‌آورد که هیچ شباهت ایدئولوژیکی با بنیانگذاران و سر‌شناسان این جریان ندارد. با همین نگاه، شاید اگر نواب صفوی زنده بود، او هم از یک آرمانگرای اسلحه به دست انقلابی به یک چهره اهل تسامح و تساهل تبدیل می‌شد.

ترور در حکومت اسلامی اصلا معنا ندارد و یقینا دیگر نواب در این حکومت دست به اسلحه نمی‌برد.

حالا اگر به این نتیجه می‌رسیدید که نظام اسلامی یک نفری و یا جریانی وابسته به استعمار توانسته بیاید و در بدنه اجرایی کشور نفوذ کند و با لباس خودی، خوش‌خدمتی به استعمار بکند، آیا باز هم برای حذف این عناصر استعمار به چهره خودی درآمده، دست به اسلحه می‌بردید؟

اصلا این کار را انجام نخواهیم داد. ترور در نظام اسلامی معنی ندارد. این عناصر که از ابن زیاد بد‌تر نیستند. می‌بینیم که مسلم او را ترور نمی‌کند.

به نظر شما آرمانگرایی با ترور جور درمی‌آید؟

هیچ مانعی ندارد. زمانش مهم است.

اما در رفتار امام علی و حکومت دینی اگر بخواهیم دنبال مشابه رفتارهای فداییان اسلام بگردیم، ترور و حذف فیزیکی مخالفان را نمی‌بینیم. شیعه علی مگر دست به ترور می‌زند؟

معنی ترور را باید ابتدا بدانیم. این واژه از انقلاب کبیر فرانسه آمده، به معنی ایجاد وحشت است. شما گاهی با ایجاد وحشت، حاکمیتی را که پشتش استعمار ایستاده است از بین می‌برید.

ترور ریشه دینی دارد؟ کاری به انقلاب کبیر فرانسه ندارم.

وقتی فتوا گرفتیم یعنی ریشه دینی دارد. کسانی که ترور شدند مهدورالدم بودند. احکام با مبنا معنی پیدا می‌کند.

حکم مجتهد برای ترور کردن افراد توسط فداییان کفایت می‌کرد؟

بله حکم مجتهد مبنا دارد. منبعث شده از احکام و روایات و قرآن است استنباط مجتهد از احادیث و قرآن با مبناست.

و این برای شما کفایت می‌کرد و تنها مجری بودید؟

بله ما مجری حکم مجتهدین بودیم.

 

یعنی در ترور کسروی، رزم‌آرا و هژیر هیچ فکری نکردید که چرا این افراد را باید ترور کنید و فقط مجری بودید؟

فکر شخصی من یک مساله است. اجرای حکم یک مساله دیگر.

این‌ها را شما تفکیک کنید.

نمی‌شود تفکیک کرد. فکر شخصی من این است که کاملا تابع امر مولا هستم. یعنی وقتی من مقلد هستم به این معناست که قلاده اطاعت یک شخصیت آگاه کار‌شناس را به گردنم انداخته‌ام. او کار‌شناس است و می‌گوید اگر کسی عامل خارجی بود و پای دشمن خارجی را به این سرزمین باز کرد، باید نفی سبیل و پرخاش‌جویی کنید. در صدر اسلام هم داشتیم. عده‌ای از مسلمانان را کفار گرفته‌اند و سپر بلای خود قرار داده‌اند تا پیروز شوند. پیامبر فرموده هر دو را بزنید که قاتل و مقتول هر دو اهل بهشتند. اگر یک ایرانی بیاید و عامل نیروی خارجی بشود تا استعمار کشور را غارت کند، به واقع چه فرقی بین این ایرانی عامل استعمار با آن نیروی ظالم خارجی وجود دارد. رزم‌آرا می‌گوید من نفت را به انگلیسی‌ها می‌دهم و قرارداد گس- گلشاییان را امضا می‌کنم. فرق این سیاست رزم‌آرا با اینکه انگلیسی‌ها چترباز در ایران پیاده کنند و کشور را بگیرند در چیست؟

باز هم سوال قبلی را تکرار می‌کنم که اگر نواب صفوی امروز زنده بود و به این نتیجه می‌رسید که در داخل کشور عناصر بیگانه به پست و مقام رسیده‌اند و به دنبال منافع استعمار هستند، با توجه به اینکه شاخصه اصلی او استعمارستیزی بود و بر همین اساس تصمیم به حذف فیزیکی عوامل استعمار به لباس خودی درآمده می‌کرد آیا شما با نواب صفوی همراهی می‌کردید؟

در حاکمیت اسلامی اگر هم نواب صفوی به این نتیجه می‌رسید به دادگاه‌های اسلامی مراجعه می‌کرد.

پس معتقدید که نواب دیگر دست به اسلحه نمی‌برد؟

خیر. شما برنامه‌های حکومت فداییان اسلام را مطالعه کنید دقیقا به همین مساله اشاره شده است.

از قبل پیش‌بینی کردید که اگر نظام اسلامی بر سر کار باشد و عنصر استعمار نفوذ کند، فداییان اسلام اقدام به ترور آن شخص یا اشخاص نمی‌کند؟

بله ما معتقدیم که در نظام اسلامی ترور درست نیست.

وقتی آقای حجاریان توسط سعید عسگر ترور می‌شود، خیلی این بحث مطرح شد که فتوای مذهبی پشت این ترور بوده است. ریشه این اقدام را نباید در فداییان اسلام جست‌وجو کرد؟

نه. ریشه آن کار فداییان نبود. اشتباه در تشخیص بود. ما یک موضوع داریم و یک فتوا.

اشتباه در تشخیص چه کسی؟ مجری یا مجتهد؟

قطعا اشتباه در تشخیص مجری است و نه مجتهد.

مگر می‌شود حکم از مجتهد داشته باشد و مجتهد نداند که برای ترور چه کسی حکم می‌دهد؟

وقتی می‌گوییم تشخیص موضوع در شأن فقیه نیست همین جا معنی پیدا می‌کند. فقیه می‌گوید اگر دشمن خارجی به شما حمله کرد دفاع کنید. تشخیص این موضوع که این آقا دشمن خارجی هست یا نیست با مکلف است و با مجتهد نیست. فقیه می‌گوید شرکت در انتخابات واجب است. تشخیص این موضوع که این آقا صالح است یا صالح نیست به فقیه مربوط نیست. فرق دموکراسی شیعه با دموکراسی غربی همین جاست. در دموکراسی شیعه امام هیچ‌وقت نگفتند که به چه کسی رای می‌دهند. رایشان هم مخفی بود چون مساله موضوعی بود. اما می‌گفتند واجب است همه در انتخابات شرکت کنند. علاوه بر اینکه مجتهد تشخیص می‌دهد، خود مکلف هم باید تشخیص داشته باشد.

شما وقتی در ۱۵ سالگی قصد ترور داشتید به تشخیص رسیده بودید؟

اولا در ۱۵ سالگی یک آدم احساساتی بودم و چون در یک خانواده مذهبی تربیت شده بودم، احساسات مذهبی‌ام بر گرایش‌های عقلی‌ام تفوق داشت. من ظواهر جریانات را می‌دیدم. با احساس مذهبی‌ای که داشتم، تهمت‌ها را می‌دیدم. آقای دکتر مصدق به یکباره آمد و گفت نواب صفوی آمده و از انگلیس‌ها پول گرفته. به دروغ گفت این‌ها می‌خواهند من را ترور کنند. من می‌دیدم که حاکمیت دارد دروغ می‌گوید. حاکمیت دارد دروغ می‌گوید...

در ۱۵ سالگی به این نتیجه رسیدید؟

بله.

از اشخاصی مثل عبدالحسین واحدی تاثیرپذیری نداشتید؟

چرا داشتم. اگر بگویم نداشتم که دروغ گفته‌ام. هم از شهید نواب صفوی و هم از عبدالحسین واحدی تاثیر می‌گرفتم.

نواب صفوی که مخالف ترور دکتر فاطمی بوده است.

چه کسی چنین حرفی می‌زند؟ شهید نواب صفوی روز اولی که از زندان آزاد شده آمده دیدن من.

این دیدن به معنای حمایت از شما در داستان ترور بوده است؟

بله، من را با این کار تایید کرد.

اما شاید به این علت آمده که شما را دوست داشته و حالا به نظر نواب شاید خطایی در آن سن کم کرده بودید. از این زاویه هم می‌توان ملاقات نواب را تحلیل کرد؟

نه این گونه نیست. چنین کار مهمی را که نمی‌توان خطا گفت. شهید نواب خودش پیش از این ترور به من گفت شما به زودی باید کار بزرگی انجام بدهید.

کجا این حرف را به شما زد؟

وقتی زندان بود. وقتی هم که از زندان در تاریخ ۲۶ بهمن ۳۱ آزاد شد، در روز ۲۷ بهمن ۳۱ به دیدن من آمده است که شاهد من هم دکتر تکمیل همایون است که تاریخ‌نویس پان‌ایرانیست‌ها است. او هم در آن مقطع زندان بود. نواب صفوی برای من دسته گل آورد که کارت آن دسته گل در حال حاضر در سازمان اسناد انقلاب اسلامی موجود است. روی این کارت نوشته که گل دوستان، گل بوستان اسلام به عزیز محمدمهدی عبدخدایی تقدیم می‌شود.

اما در خاطرات شهید مهدی عراقی آمده است که خلیل طهماسبی و نواب صفوی وقتی در زندان بودند با ترور دکتر فاطمی مخالف بودند، در حالی که شما مدعی هستید نواب صفوی پس از آزادی به دیدار شما آمد و دسته گل به شما داد.

آقای مهدی عراقی در سال ۳۲ در یک دوره‌ای که بعدا پشیمان شدند توسط نواب صفوی از جمعیت فداییان اسلام اخراج شدند و اعلامیه‌اش در روزنامه اطلاعات موجود است.

چه کسانی غیر از حاج مهدی عراقی اخراج شدند؟

اکبر پوراستاد، حاج ابوالقاسم رفیعی، مشیری که مجموعا هشت نفر بود را از فداییان اخراج کرد که این‌ها همگی طیف حاج مهدی عراقی بودند. پس از شهادت نواب صفوی این‌ها پشیمان شدند و در جریان آمدن امام خمینی آمدند و فداییان اسلام را احیا کردند. لذا وقتی حسنعلی منصور را زدند گفتند او با اسلحه نواب صفوی کشته شد و همین باعث شد تیتر روزنامه‌ها در آن مقطع عین این جمله باشد که نواب صفوی از گورستان مسگرآباد دستور قتل حسنعلی منصور را صادر کرد.

ناراحت نشدید وقتی ترورتان ناموفق بود و دکتر فاطمی زنده ماند؟

نه، به هیچ عنوان ناراحت نشدم. البته در حال حاضر یکسری معتقدند که گلوله من به فاطمی نخورده است. سند هم دارند درباره این مساله...

یعنی می‌خواهید بگویید که یک جریان دیگر ترور دکتر فاطمی را طراحی کرده بوده و به موازات شما این ترور را پوشش داده است؟

نه، ترور را طراحی نکرده بودند اما برای اینکه جریان فداییان اسلام را بکوبند، فاطمی را بعد از اینکه من به او شلیک کردم به بیمارستان بردند.

یعنی در ماجرای ترور فاطمی فریب خوردید؟

فریب نخوردیم. کیف آقای دکتر فاطمی در موزه وزارت امور خارجه موجود است. کیف چرمی است. گلوله هم در یک قوطی کارت ویزیت موجود است. گلوله از این طرف کیف رد شده و از آن طرف کیف بیرون نیامده است. گزارش مامور ترور آقای دکتر فاطمی در پرونده دکتر فاطمی در وزارت اطلاعات موجود است که نوشته دکتر فاطمی هیچ بیماری‌ای ندارد و سالم است و پزشکان که می‌آیند خودش را به بیماری می‌زند و تلاش دارد او را به خارج از ایران بفرستند. رفتن برای فاطمی خیلی مهم بود. من از خانم پریوش سطوتی، همسر آقای دکتر فاطمی پرسیدم وقتی شما به دیدن دکتر فاطمی رفتید حالش چطور بود؟ ایشان گفت که دکتر فاطمی خم شد و دست من را بوسید. گفت پایش را با اسید سوزانده بودند که اصلا ارتباطی با ماجرای ترور نداشت. گفتم سرم به او وصل بود؟ که خانم سطوتی گفت نه.

شما بعد از ترور هیچ برخوردی با دکتر فاطمی نداشتید؟

هیچ برخوردی نداشتم. اما خانم پریوش سطوتی که سه سال پیش به ایران آمده بود در لابی هتل لاله با ایشان ملاقات کردم.

برخورد ایشان با شما چطور بود؟

خیلی عالی بود.

چرا به دیدن همسر دکتر فاطمی رفتید؟

به دو جهت؛ یکی به این علت که قصد داشتم بابت دلهره‌ای که برای همسر دکتر فاطمی ایجاد کرده بودم حلالیت بطلبم و دوم اینکه می‌خواستم از ایشان بپرسم که گلوله من به دکتر فاطمی اصابت کرده بود یا نه که ایشان گفت وقتی من دکتر فاطمی را در بیمارستان دیدم، پای او را با اسید سوزانده بودند.

شما گفتید که مهم‌ترین مولفه نواب صفوی و جمعیت فداییان اسلام، استعمارستیزی بود اما به واقع شور و شعف جوانی به همراه استعمارستیزی برای دست بردن به اسلحه و حذف عناصر دولتی کفایت می‌کرد؟

 

در مقطعی که وقتی حزب توده میتینگ می‌گذاشت از اول خیابان فردوسی تا میدان فردوسی جمعیت می‌آمد، وقتی می‌بینید کمونیست‌ها علیه خدا‌شناسی مقاله می‌نویسند، ملی‌گرا‌ها در حزب ایران طرفدار حکومت لائیک هستند، احمد کسروی و دیگران نشریاتی مثل پرچم، مردم، جبهه آزادی علیه تشیع مقاله می‌نویسند، آقای دکتر مصدق می‌رود در مجلس در ماه رمضان سخنرانی کند، آب می‌خورد و وقتی به او می‌گویند چرا روزه‌خواری می‌کنی؟ در جواب می‌گوید من عوام‌فریب نیستم، در این شرایط جمعیت فداییان اسلام تنها گروه مبارزی بود که به دنبال حکومت اسلامی بود. باید به سمت حکومت اسلامی می‌رفتیم. آقای طالقانی در ۱۴ اسفند ۵۷ تعریف کرده است که تلاش داشته اختلافات مصدق و نواب صفوی را تمام کند. می‌گوید من وقتی نواب در زندان قصر بود به دیدار او رفتم و به نواب گفتم دست از مخالفت با دکتر مصدق ‌بردارید. نواب صفوی گفت برادران من را آزاد کند ما سکوت می‌کنیم چرا که این‌ها قول داده بودند که اگر رزم‌آرا از بین رفت، حکومت اسلامی اعلام می‌کنند. وقتی هم که از زندان آزاد شد، در چهار ماهی که دکتر مصدق از ۲۶ بهمن ۳۱ تا ۲۸ مرداد ۳۲ گفت من دوران فترت را آغاز می‌کنم. اما این‌ها قول‌هایی را که داده بودند را عمل نکردند. آقای طالقانی می‌گوید وقتی پیش دکتر مصدق رفتم، او گفت نواب و دوستانش درخواست حکومت اسلامی‌شان را برای کابینه‌های بعدی بگذارند. نواب صفوی از جبهه ملی قول گرفته بود. به قول مرحوم حاج مهدی عراقی، پشت قرآن را امضا کرده بودند.

این دلیل قانع‌کننده‌ای برای ترور است؟

دلایل ترور جدا بود. اما رزم‌آرا به این علت کشته شد که نفت ایران را می‌خواست به خارجی‌ها بدهد.

منظور من ترور دکتر فاطمی بود. می‌گویم بدقولی جبهه ملی دلیل قانع‌کننده‌ای برای ترور دکتر فاطمی بود؟

من این‌ها را در جایگاهی دیدم که رزم‌آرا را دیده بودیم.

اما فاطمی و مصدق با یکدیگر هم مشکل داشتند. مشکل شما با شاه بود، چرا اقدام به ترور فاطمی کردید؟

آیا شما می‌دانید که دکتر فاطمی از شاه نشان همایونی گرفته است؟ دکتر فاطمی رابط دکتر مصدق و شاه بوده است. ما با ترور فاطمی رابطه بین شاه و مصدق را خراب کردیم و قیام ۳۰ تیر شکل گرفت.

یعنی با ترور فاطمی شما به او کمک کردید؟

با ترور فاطمی به اختلاف و فاصله انداختن مصدق و شاه و ایجاد اختلاف خدمت کردیم.

دکتر فاطمی فکر نمی‌کرد که این ترور توسط شاه طراحی شده است؟

فاطمی می‌دانست که این ترور کار ما بوده است. اما با رفتن او به بیمارستان اگرچه ترورش ناموفق بود، رابطه شاه و مصدق دچار بحران شد و ۳۰ تیر به وجود آمد.

شاه توانست خلأ فاطمی را پر کند؟

نتوانست و به همین جهت ماجرای ۳۰ تیر پیش آمد. به همین جهت شاه به دکتر فاطمی نشان همایونی می‌دهد.

وقتی در ماجرای ترور فاطمی دستگیر شدید، در دادگاه چه حسی داشتید؟

در دنیای شهادت سیر می‌کردم. در دادگاه رفتم اسلحه را گرفتم و بوسیدم و گفتم این اسلحه وسیله انجام وظیفه من است و من این اسلحه را دوست دارم. روی اسلحه من سه شعار نوشته بود. یک طرفش نوشته بود آزادی فوری استاد نواب صفوی و خلیل طهماسبی، یک طرفش نوشته بود اجرای صریح احکام نورانی و مقدس اسلام، و یک طرفش هم نوشته شده بود قطع ایادی اجانب و سرکوبی دشمنان اسلام ایران اعم از روس، انگلیس و امریکا.

چرا شاه را ترور نکردید؟

دسترسی نداشتیم.

یعنی اگر دسترسی داشتید اقدام به ترور شاه هم می‌کردید؟

این یک مساله جامعه‌شناسی است. امام خمینی تا خودش مظهر وحدت ملی نشد نگفت که شاه باید برود. ما که کشورمان کثیرالمله است. اقوام مختلف در این کشور وجود دارد و هر کدام از این‌ها داعیه دارند. شاه تا مدتی مظهر وحدت ملی بود. این هم که می‌بینید مدرس با جمهوری شدن مخالف است، علتش همین جاست. علت این است که بیشتر روشنفکران ایرانی با کودتای رضاخان موافق هستند و برای کودتای او کف می‌زنند، برای این است که قبل از اینکه رضاخان بیاید و کودتا بکند، در اقصی نقاط ایران جدایی‌طلبان هر کدام داعیه حکومت داشتند و حاکمیت ملی در حال از بین رفتن بود. وقتی رضاخان آمد، کف زدن مردم برای او به دلیل بازگشت حاکمیت ملی بود.

یعنی به نوعی قائل به دیکتاتوری مصلح بودند؟

 نه قائل به دیکتاتوری مصلح نبودند بلکه قائل به یک شخصیتی بودند که وحدت ملی را حفظ کند.

رضاخان دیکتاتور بود؟

از ابتدا دیکتاتور نبود و پس از اینکه دیکتاتور شد با او مخالفت شد اما کسی هم مخالفتی با کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ نکرد. رضاخان آمده بود تا یک مجموعه متفرق را متحد کند. بعد از شهریور ۱۳۲۰ هم چنین وضعی در ایران بود. پیشه‌وری در آذربایجان و قاضی محمد در کردستان می‌خواستند ایران را تکه‌تکه کنند.

با این اوصاف شما به این نتیجه رسیده بودید که بودن شاه به این دلیل که مظهر وحدت ملی است، بهتر از نبودنش است...

دقیقا. اگر در‌‌ همان موقع شاه کشته می‌شد چه بسا که آذربایجان ایران را آذربایجان شوروی می‌برد. کردستان نیز پتانسیل جدا شدن را داشت. بلوچستان ایران را پاکستانی‌ها می‌خواستند. خوزستان را عراقی‌ها در نظر داشتند. بر همین اساس امام تا خودش مظهر وحدت ملی قرار نگرفت نگفت که شاه باید برود.

پس شما نیروهای شاه را می‌خواستید بزنید تا یک شاه ضعیف دست به عصا که قائل به احکام اسلامی باشد در ایران سلطنت کند؟

نه، نیروهای شاه، ما خود سلطنت را می‌زدیم.

دکتر فاطمی که سلطنت‌طلب نبود.

دکتر فاطمی آثارش هست.

اگر سلطنت‌طلب بود که توسط رژیم زندانی نمی‌شد.

دکتر فاطمی سه روز متفاوت دارد. یک روز فکر می‌کند که در ۲۵ مرداد ۳۲ موفق است و الا پیش از آن از شاه نشان همایونی گرفته است. در ۲۵ مرداد وقتی سرهنگ نصیری استعفایش را به دکتر مصدق داد و دستور دستگیری‌اش را دکتر مصدق صادر کرد، دکتر فاطمی یقین کرد که پیروز شده است و به همین جهت آمد در میدان بهارستان و گفت که من این نشان همایونی را به زمین می‌زنم.

شاید هم دکتر فاطمی تا پیش از این مقطع تقیه کرده بود.

تقیه که نه اما شاید در همین سه روز تغییر کرده بود. این تغییرات را وقتی فکر کرد که قدرتمند شده است، کرد نه در روز ضعفش.

هیچ راه دیگری نبود که بخواهید غیر از ترور رابطه شاه و مصدق را خراب کنید؟

اگر هم بود من آن را نمی‌فهمیدم.

تصمیم اصلی ترور دکتر فاطمی با چه کسی بود؟

نواب صفوی.

اما باز هم بر می‌گردیم سر نقطه اول. نواب صفوی که داخل زندان بود.

ما در زندان به ملاقات او می‌رفتیم. ۵۱ نفر به زندان رفتند و در بند ۲ زندان قصر پیش نواب صفوی متحصن شدند. دولت با حزب توده ساخت. از بندی که توده‌ای‌ها در آن بودند، ۴۰۰ نفر پلیس آمدند و این ۵۱ نفر را زدند. آقای دکتر فاطمی با سرهنگ نظری، رییس زندان ملاقات کرده بود و گفته بود که شما این‌ها را تار و مار کنید و اگر نواب صفوی هم در این میان کشته شد ما برایش بزرگداشت می‌گیریم.

این‌ها را از چه کسی شنیدید؟

از سرهنگ نظری، رییس زندان قصر.

 

وقتی قصد ترور فاطمی را داشتید خود نواب صفوی به شما گفت یا اینکه شما به نواب گفتید قصد چنین کاری را دارید؟

نواب صفوی به من گفت که به زودی به شما مسوولیت بزرگی داده می‌شود و با آقای واحدی هماهنگ باشید.

چرا شما را که یک نوجوان ۱۵ ساله بودید انتخاب کردند؟ چرا آقای واحدی این کار را نکرد؟

من نوجوان ۱۴ ساله‌ای بودم که پسر مجتهدی بودم که در مشهد نماز جمعه می‌خواند و با رضاخان مخالفت می‌کرد. پدرم از شخصیت‌های شاخص کشور بود. حتی پدرم پس از این قضیه نامه‌ای به آقای سید صدرالدین صدر نوشت. همین انتقاد شما را به سید صدرالدین صدر کرد. گفت من مجتهد شما هم مجتهد، شما می‌آمدید و بچه خودتان را می‌فرستادید. حالا اگر بچه ایشان می‌رفت، می‌گفتند چرا بچه فرد دیگری را نفرستادند. قرعه فال را به نام من زده بودند.

نه منظور من این است که چرا یک نوجوان ۱۴، ۱۵ ساله را برای این کار در نظر می‌گیرند؟ نوجوان احساساتی‌ای که به بلوغ فکری نرسیده و از شور نوجوانی‌اش به نظر می‌رسد که سوءاستفاده می‌شود. شما پس از گذشت ۶۰ سال از آن اتفاق فکر نمی‌کنید که از احساسات خالصانه شما سوءاستفاده شده است؟

هیچ مانعی ندارد. از شور و شعف صادقانه و خالصانه من استفاده کردند و من را جلو فرستادند.

در ۱۵ سالگی به بلوغ فکری رسیده بودید که دست به ترور بزنید؟

من دفاعیه‌ای دارم که نوشته‌ام. پدرم در سال ۱۳۱۱ از تبریز به مشهد تبعید شده است. هم‌حجره با احمد کسروی و شیخ احمد خیابانی بوده است. مادرم در ۱۶ سالگی و در یک سالگی من وقتی از حمام می‌آمده است، مورد حمله پاسبان اداره ثبت قرار می‌گیرد که قصد داشته چادر را از روی سر او بردارد. مادرم فرار می‌کند و با شکم به زمین می‌خورد و ۱۶ روز بعد فوت می‌کند. پدرم در مشهد ازدواج کرده و عمه آیت‌الله سید احمد علم‌الهدی را گرفته است. من چشم که باز کردم مادر دوم را بالای سر خودم دیدم. از موقعی که ۴ سالم بود حرف‌های ضد سلطنت در خانه ما زده می‌شد. بعد از شهریور ۱۳۲۰ مساله کسروی مطرح شد. پدرم نشریه‌ای با نام تذکرات دیانت داشت که اولین نشریه دینی در تبریز بود. اینکه می‌گویید بلوغ فکری باید این چنین پاسختان را بدهم که بچه در هفت سال اولیه زندگی‌اش به اندازه همه عمرش چیز یاد می‌گیرد. من در زمانی که شخصیتم شکل گرفته، حرف‌های ضد سلطنتی شنیده‌ام و در خانه ما سخن از جهاد و مبارزه بوده است. پدرم تبعیدی بوده است. نواب صفوی در اسفند ۱۳۲۴ که قصد داشته به مشهد بیاید در تهران از آیت‌الله کاشانی می‌پرسد در مشهد به خانه چه کسی بروم که ایشان می‌گوید در مشهد آقایی به نام آقا شیخ غلامحسین تبریزی یا آقا شیخ غلامحسین ترک هست که با شاه مخالف است و به خانه او برو. نواب صفوی اولین بار که به مشهد آمده است در خانه ما مخفی شده است. من خودم در را به روی او باز کردم. مادرم می‌گوید وقتی نواب را دیدم چهره حضرت علی اکبر را در او دیدم.

این‌ها را می‌گویید که بگویید زود به بلوغ فکری رسیدید؟

شرایط خانوادگی‌ام باعث شد، زود به بلوغ فکری برسم. شاید اگر فرد دیگری هم چنین وضعی را داشت به این بلوغ فکری در ۱۴، ۱۵ سالگی می‌رسید.

پدرتان در جریان ترور فاطمی بودند؟

به هیچ عنوان.

اما نامه‌ای که پدرتان برای دکتر فاطمی پس از ترور نوشتند، نشان می‌دهد که ایشان مخالف کار شما بودند.

سنین جوانی را با سنین پیری جدا کنید. روزنامه‌ها در آن زمان نوشتند که پدر ضارب مرتب با کنسول انگلیس ارتباط داشته است. یکسری تهمت‌های ناگوار به پدر من زدند. آذربایجانی‌های مقیم تهران آمدند منزل آیت‌الله کاشانی و بعضی از این‌ها گفتند که می‌رویم و دفتر روزنامه باختر امروز را آتش می‌زنیم. آیت‌الله کاشانی به مدیر مسوول روزنامه باختر نامه نوشته که آقای شیخ غلامحسین تبریزی از این حرف‌هایی که شما نوشته‌اید مبری است. پدر من می‌گوید که نیمه شب از خواب بیدار شدم گفتم خدایا آیت‌الله بروجردی حریف این روزنامه‌ها نشد، من حریف تهمت‌های این روزنامه‌ها نیستم. بله این نامه را پدر من نوشت اما نامه‌های بعدی را هم نوشته است. نامه‌های بعدی پدر من به آقای دکتر فاطمی که منتشر نشده است این است که به او می‌گوید که اگر پسر من را آزاد نکنید نفرینی که امام علی‌النقی برای متوکل عباسی کرد برای تو می‌کنم. لذا وقتی دکتر فاطمی از بیمارستان مرخص شد دو ملاقات با عبدالحسین واحدی داشت که از او می‌خواهد فداییان اسلام از او حمایت کند چرا که قصد داشت نخست‌وزیر شود.

دکتر فاطمی قصد داشت پس از ترور با فداییان اسلام معامله بکند؟

بله. دو تا ملاقات در ماشین وزارت خارجه با واحدی داشته و گفته که آقای دکتر مصدق توان اداره کشور را ندارد و باید در پیشوایی بماند و نخست‌وزیری را به من بدهد و شما بیایید و از نخست‌وزیری من حمایت کنید. به همین جهت ایشان از شکایت علیه من منصرف شد.

جواب آقای واحدی به دکتر فاطمی چه بود؟

آقای واحدی به ایشان می‌گوید ما نگاه می‌کنیم ببینیم چه کسی حکومت اسلامی را دنبال می‌کند.

یعنی اگر دکتر فاطمی قول حکومت اسلامی را به واحدی می‌داد فداییان اسلام از دکتر فاطمی حمایت می‌کرد؟

اگر اعتماد می‌کردند امکانش بود. البته اعتمادشان پیش از این سلب شده بود. حتی فاطمی در ماشین وزارت خارجه دست واحدی را می‌گیرد و می‌گوید بیا برویم پیش دکتر مصدق و حرف‌هایت را به او بزن که واحدی می‌گوید من از دست مصدق عصبانی هستم و اگر الان بیایم عصبانی‌تر می‌شوم و به هیات دولت نمی‌رود. علت اینکه دکتر فاطمی از من شکایت نکرده است، همین جاست.

نواب صفوی در جریان دیدار فاطمی و واحدی بود؟

با نامه نواب بود که واحدی به دیدار فاطمی رفت. علتش هم این بود که نصرت‌الله قمی محکوم به اعدام شده است. نواب صفوی دوست نداشته که نصرت‌الله قمی اعدام شود. نصرت‌الله قمی، دکتر زنگنه، وزیر فرهنگ رزم‌آرا را ترور کرده بود. دانشجوی دانشکده حقوق بوده است. نامه‌ای به دکتر فاطمی می‌نویسد که او رایزنی و وساطت کند تا حکم اعدام قمی یک درجه تخفیف بگیرد. نامه را به واحدی می‌دهند. واحدی تنها کسی را که رابطه خوبی با دکتر مصدق داشته است فاطمی می‌داند. تلفن می‌کند به وزارت خارجه و می‌گوید که واحدی هستم. فورا وصل می‌کنند به وزیر خارجه که دکتر فاطمی بوده است و قرار ملاقات می‌گذارند جلوی بیمارستان بانک ملی. تا او را می‌بیند، می‌گوید پسر عمو چرا من را زدید که واحدی می‌گوید مومن وظیفه شرعی‌اش را هر کجا باشد انجام می‌دهد. ملاقات دوم هم انجام می‌شود و دکتر فاطمی به عراق می‌رود. جریان قتل افشار طوس پیش می‌آید و چون آقای مصدق قصد داشته عکس‌العملی از خود نشان دهد، نصرت‌الله قمی را اعدام می‌کنند. دکتر فاطمی که از عراق باز می‌گردد ابراز تاسف می‌کند که من نبودم و الا نمی‌گذاشتم قمی اعدام شود.

برگردیم به شرایط دادگاه و اینکه از لحاظ روحی و روانی چه بر شما گذشت؟

من در دنیای دیگری سیر می‌کردم. من فکر می‌کردم که شهید می‌شوم. اصلا به هوای شهادت، فاطمی را ترور کردم.

یعنی برایتان موفق بودن و نبودن ترور اهمیتی نداشت؟

من کشته شدن خودم برایم کفایت می‌کرد.

فقط برای کشته شدن دست به ترور زدید؟

بله. وقتی من فاطمی را زدم اسلحه را روی زمین انداختم. کسی باور نمی‌کرد. شخصی به نام عباس غفاری معروف به عباس جگرکی اسلحه را برداشت. مردم شروع کردند به زدن او. من فریاد زدم ‌الله‌اکبر که مردم ریختند و من را زدند. ماموران ریختند و من را از دست مردم نجات دادند. من با زدن فاطمی حماسه آفریدم. شرایط روحی خاصی داشتم و در دنیای دیگری سیر می‌کردم. مدام فکر می‌کردم که اعدامم می‌کنند. عاشق شهادت و شهید شدن بودم. وضع روحی خوبی داشتم. شاید باور نکنید که بچه ۱۵ ساله به سمت مرگ می‌دود.

جنس ترور فیزیکی فداییان اسلام با جنس ترور سعید عسگر که سعید حجاریان را ترور کرد، متفاوت است؟

بسیار متفاوت است.

الگوی رفتاری اشخاصی مانند سعید عسگر که اقدام به ترور می‌کنند فداییان اسلام نیست؟

هرگز. شما زمان را در نظر بگیرید. من از کسانی هستم که معتقدم حذف فیزیکی کسروی، هژیر و رزم‌آرا درست بوده است. باید دید چه کسی را در چه زمانی حذف می‌کنید و اینکه چه تبعاتی را این حذف فیزیکی به دنبال دارد.

تفاوت جنس ترور رزم‌آرا و کسروی و فاطمی با ترور سعید حجاریان را در چه می‌دانید؟

ما در یک حکومت غیراسلامی به دنبال حذف فیزیکی بودیم اما این آقایان در جمهوری اسلامی این کار را کردند. می‌توانستند به دادگاه‌های صالحه اسلامی شکایت کنند. چه دلیلی داشت آقای حجاریان را ترور کنند. حجاریان مهره‌ای هم نبود. یک عضو شورای شهر بود. حجاریان تاثیرگذاری‌ای در حاکمیت نداشت.

سعید حجاریان تاثیری در دولت اصلاحات نداشت؟

او یک شخص عادی بود. شخصیت آقای خاتمی خیلی بالا‌تر از این حرف‌هاست که بگوییم حجاریان برای او مسائل را دیکته می‌کرده است. انصاف هم نیست همچنین چیزی را بگوییم. اما ما شخصیت‌های تاثیرگذار را می‌زدیم. جنس ترورهای فداییان با ترور امثال آقای حجاریان خیلی متفاوت است.

یعنی آرمانگرایی فداییان اسلام و نواب صفوی با آرمانگرایی گروه‌هایی که سعید عسگر را به دنیا می‌آورند، تفاوت دارد؟

بله. خیلی تفاوت دارد. حجاریان محلی از اعراب نداشت.

شاید این از نگاه شماست و از نگاه آن تیمی که تصمیم می‌گیرد و اراده می‌کند تا حجاریان را بزند او خیلی هم عنصر موثری بوده است؟

نه این گونه نیست. ما باید تاثیرگذاری آدم‌ها را در اجتماع و سیاست ببینیم. شخصیت‌های برتری بودند و حکومت اسلامی بود و باید به همین دو دلیل این کار را نمی‌کردند.

شخصیت‌های بر‌تر یعنی اینکه افراد دیگری را باید ترور می‌کردند؟

 

نخیر. من که می‌گویم در حکومت اسلامی ترور فیزیکی جایز نیست.

آقای عبدخدایی همه این مباحث را کنار بگذاریم. می‌خواهم از شما که دست به اسلحه بردید و ترور فیزیکی کردید این سوال را بپرسم که ترور فیزیکی سخت‌تر است یا ترور سیاسی؟

حذف سیاسی بد‌تر است.

چرا؟

به این علت که آدم‌ها را ضد ارزش می‌کند. در حذف فیزیکی آقای رزم‌آرا، او برای طرفدارانش ضد ارزش نشد. در حذف سیاسی، آدم‌ها ضد ارزش و متهم می‌شوند. گلوله‌ای را که دکتر مصدق به سمت نواب صفوی‌‌ رها کرد در حذف سیاسی از نظر شخصیتی به مراتب خشن‌تر و بد‌تر از گلوله‌ای بود که به فاطمی خورد. چرا که روزنامه‌ها همه به صورت هماهنگ نوشتند که نواب صفوی انگلیسی است. حالا اگر نواب صفوی شهید نمی‌شد مشخص نبود که زندگی‌اش چگونه بود. دروغ‌هایی برای حذف سیاسی درباره نواب گفتند که اگر نواب را‌‌ همان موقع اعدام می‌کردند برای او بهتر بود. حذف سیاسی و تهمت سیاسی به واقع وحشتناک است. هر کسی می‌خواهد باشد. این کار اخلاقی نیست. من اگر بیایم و بگویم که خدای ناکرده دکتر مصدق انگلیسی بوده است و به نحوی رفتار کنم که این باور ایجاد شود که وی انگلیسی بوده است خیلی بد‌تر از ترور فیزیکی دکتر مصدق است چرا که شخصیتش را در تاریخ از بین می‌برم.

در حال حاضر یکسری از جریان‌های تندرو به دنبال حذف سیاسی چهره‌هایی مثل آقای هاشمی و خاتمی هستند. به عنوان کسی که اقدام به حذف فیزیکی افرادی کرده است چه توصیه‌ای به سران این جریان‌های تندرو دارید؟

ترور کار غلطی است. باید دید آیا می‌توان گذشته را از آقای هاشمی گرفت. اینکه جریانی به دنبال حذف هاشمی است نشان از آن دارد که می‌داند دست روی چه کسی بگذارد.

پس به نظر شما خط ترور اشخاص تاثیرگذار انقلاب همچنان ادامه دارد؟

بله. ترور سیاسی آقای هاشمی همین نتیجه را به اذهان متبادر می‌سازد که می‌خواهند عناصر اصلی نظام را بزنند.

 

می‌توان گفت ریشه‌های ترور فیزیکی و سیاسی آقای هاشمی یک‌جاست؟

به هیچ عنوان بعید نیست یک جا باشد. استعمار و امپریالیسم از انقلاب و نظام صدمه دیده است. سندی در اسناد لانه جاسوسی وجود دارد با این مضمون که قرار بوده آقای دکتر بهشتی منافع امریکا در ایران را به خطر نیندازد که به خطر انداخته است و این چنین است که به قول خودشان باید او را تنبیه کرد که دکتر بهشتی را کشتند. بهشتی از مدیران لایق کشور بود که دشمن می‌خواست او را حذف کند که کرد و هاشمی از شخصیت‌هایی است که عمرش را در راه انقلاب و نظام گذاشته است.

این سند صحت دارد که شهید بهشتی قرار بوده منافع امریکایی‌ها را به خطر نیندازد؟

بله. علتش هم این بود که آقای بهشتی به امریکایی‌ها پیغام داده بود که شما چه بخواهید و چه نخواهید شاه خواهد رفت و بیایید و حمایتتان را از شاه ‌بردارید. اینکه می‌بینید که ادعا می‌کنند امریکایی‌ها از انقلابی‌ها حمایت کردند، حمایتی نکردند بلکه حمایتشان را از شاه کمرنگ کردند.

پس معتقدید جریانی که به دنبال حذف فیزیکی هاشمی بوده به دنبال حذف سیاسی هاشمی هم هست؟

بله این امکان وجود دارد که آبشخورش یک جا باشد.

از نواب صفوی تا خاتمی چقدر فاصله است؟

از چه جهت؟

از لحاظ جهان‌بینی و بنیان‌های فکری.

آقای خاتمی خودش می‌گوید که من روشنفکرم. نواب صفوی سنتی است.

شما مرید نواب صفوی هستید و همواره گفته‌اید آقای خاتمی چهره محبوب شماست. فکر نمی‌کنید هیچ مرز مشترکی بین نواب صفوی و سید محمد خاتمی نیست؟

برای اینکه آقای خاتمی مبانی دینی را قبول دارد. آقای خاتمی در این زمان است اما مرحوم نواب مربوط به آن زمان است.

شما چگونه با این طرز نگاه سنتی به سید محمد خاتمی علاقه پیدا کردید؟

آقای خاتمی خودشان گفته‌اند که سال ۳۳ که به مشهد آمدیم یک ماه تمام را به همراه پدرم پشت سر پدر شما نماز خواندیم و پای منبر پدر شما نشستیم. پدر آقای خاتمی از علاقه‌مندان به پدر من بود.

چه مولفه شخصیتی‌ای از آقای خاتمی را دوست دارید؟

نیک نفسی آقای خاتمی دوست‌ داشتنی است. ایشان همیشه می‌گویند که پدر من مرید پدر شما بوده است. این نیک نفسی جناب خاتمی است. همه می‌دانند که پدر ایشان مجتهد مسلم بوده است. آقای خاتمی یک عنصر سیاسی با اخلاق و دوست‌داشتنی است.

بودن آقای خاتمی به نفع فضای سیاسی کشور است یا نبودنشان؟

به نظر من بودن ایشان خیلی بهتر است.

به نظر شما برخی برخوردهایی که با آقای خاتمی می‌شود منصفانه و اسلامی است؟

اسلامی را نمی‌دانم. کسانی که این رفتار‌ها را می‌کنند باید جواب بدهند. اما آقای خاتمی هشت سال رییس‌جمهور ایران بوده است. باید احترام خاتمی حفظ شود. همه دنیا احترام روسای جمهور خود را حفظ می‌کنند. کیسینجر هنوز در امریکا احترام دارد، در حالی که دموکرات‌ها سر کارند.

پس به برخوردهای سلبی و افراطی‌ای که درباره آقای خاتمی صورت می‌گیرد، انتقاد دارید؟

بله قطعا ناراحتم. تهمت‌هایی که به ایشان می‌زنند و برخوردهایی که با ایشان می‌کنند به هیچ‌وجه درست نیست. فردا هم اگر مخالفان با آقای احمدی‌نژاد این کار را بکنند درست نیست. باید حریم شخصیت‌ها را حفظ بکنیم. انتقاد اگر داریم ایرادی ندارد مطرح شود اما حرمت افراد را باید نگه داشت. نباید بی‌جهت باعث ریزش نیروهای کشور شویم.

از خاتمی تا آقای فلاحیان چه میزان فاصله هست؟ چه قرابت و شباهتی بین این دو نفر وجود دارد؟

مدل این آقایان با یکدیگر فرق می‌کند.

شما مرید نواب صفوی هستید، به آقای خاتمی علاقه دارید و علی فلاحیان را برای عضویت در شورای مرکزی جمعیت فداییان اسلام دعوت می‌کنید...

این حتما شخصیت متضاد من را نشان می‌دهد. اما باید بگویم که محمدمهدی عبدخدایی کثرت‌گرا است.

مگر می‌شود یک نفر هم سنتی باشد و هم قائل به کثرت‌گرایی؟

حالا که شده است. شما می‌گویید چه کار کنم...

آقای فلاحیان را چرا به جمعیت فداییان اسلام دعوت کردید؟ آیا قرار است ایشان تجربه سیاسی جدیدی را با فداییان اسلام در عرصه سیاسی ایران داشته باشد؟

هنوز صحبتی در این خصوص نشده است اما ما آقای فلاحیان را از نظر آگاهی‌های سیاسی قبول داریم.

به این دلیل که ایشان ۸ سال وزیر اطلاعات بوده است؟

بله. ایشان مبارز انقلابی بوده‌اند و پس از انقلاب مسوولیت‌های زیادی داشته‌اند.

پس حتما شباهت‌های بینشی بسیاری بین فداییان اسلام و آقای فلاحیان وجود دارد...

اینکه می‌گویید مشابهت‌هایی دارد این را باید زمان مشخص کند.

شما با چه شناختی سراغ آقای فلاحیان رفتید؟

به خاطر گذشته و آگاهی‌های ایشان.

به خاطر گذشته ایشان. از حال ایشان هم مطلعید؟

از حال ایشان هم بی‌خبر نیستیم. آدم بدی نیست.

به واقع چرا میان این همه نیروی سیاسی سراغ آقای فلاحیان رفتید؟

 

به این علت که ایشان مورد تنفر غرب است و ما هم واقعا غرب را تجسم استکبار می‌دانیم ایشان را انتخاب کردیم.

جلساتی با آقای فلاحیان داشته‌اید؟

بله.

بیشتر درباره چه مسائلی صحبت کرده‌اید؟

تحلیل‌های سیاسی و خارجی ایشان خوب است.

تحلیل ایشان درباره شرایط سیاسی امروز ایران چیست؟

آقای فلاحیان به دلیل اینکه هشت سال وزیر اطلاعات بوده‌اند و در پست‌های بالای اجرایی کشور بوده‌اند یکسری ملاحظات دارند که همین مساله باعث شده ایشان نتوانند به آدم‌ها نزدیک شوند.

درباره قتل‌های زنجیره‌ای هم با ایشان صحبت کرده‌اید؟

بله. این قتل‌ها یک سال و نیم بعد از وزارت آقای فلاحیان اتفاق افتاده است.

شما از ایشان درباره قتل‌های زنجیره‌ای سوال پرسیدید؟

بله. ایشان گفتند که یک سال و نیم پس از اینکه من رفتم این قتل‌ها اتفاق افتاد.

 

اما سعید امامی که در زمان وزارت آقای فلاحیان همه کاره بوده است؟

اول باید ببینیم حرف‌هایی که درباره سعید امامی می‌زنند درست بوده است یا نه.

شما مگر سعید امامی را دیده بودید؟

من او را ندیدم اما همسرش را دیدم.

بعد از ماجرای دستگیری زن سعید امامی او را دیدید؟

بله. عکس‌های واشنگتن را نشانم داد که در آنجا علیه شاه تظاهرات کرده بودند.

چرا به دیدن زن سعید امامی رفتید؟

مهم نیست.

نظرتان درباره کارهایی که تیم سعید امامی انجام داده است، چیست؟

اصلا باید ببینیم واقعا سعید امامی این کار‌ها را کرده است یا نه که این خودش یک مساله است. هنوز مشخص نشده که او این کار‌ها را کرده باشد. هنوز سند درستی درباره دخالت سعید امامی منتشر نشده است.

 

پیش از اینکه آقای فلاحیان را به شورای مرکزی جمعیت فداییان اسلام دعوت کنید مباحث مربوط به قتل‌های زنجیره‌ای را از ایشان پرسیدید؟

نه، بعدا مطرح شد که ایشان می‌گفت من مداخله‌ای نداشتم و بی‌خبر بودم.

اعضای شورای مرکزیتان چه کسانی هستند؟

در حال حاضر نمی‌خواهند که اسامی‌شان منتشر شود.

مگر شما دبیر کل جمعیت فداییان اسلام نیستید؟

هستم اما باید با مجوز آن‌ها این کار را انجام دهم و اسامی اعضا را در اختیار رسانه‌ها بگذارم.

شورای مرکزی جمعیت فداییان اسلام چند نفر است؟

 

یازده نفر.

 

 

از مبارزین پیش از انقلاب هم در شورای مرکزیتان هست؟

بله.

برای انتخابات برنامه‌ای دارید؟

هنوز نه.

جمعیت فداییان اسلام قرار است آقای فلاحیان را به عنوان کاندیدای انتخاباتی خود در انتخابات ریاست‌جمهوری معرفی کند؟

هنوز بحثی نشده است.

 

آقای فلاحیان قصد دارند بیایند؟

نمی‌دانم، هنوز با ایشان صحبت نکرده‌ام. ما اصلا نه از کسی حمایت می‌کنیم و نه کسی را معرفی می‌کنیم. خود مردم باید انتخاب کنند.

جمعیت فداییان اسلام چه جذابیتی برای آقای فلاحیان داشت که دعوت شما را پذیرفت؟

نمی‌دانم این را از خود ایشان باید بپرسید.

ایشان به راحتی دعوت شما را قبول کرد یا اینکه ایشان را مجاب کردید که بیایند در شورای مرکزی فداییان اسلام؟

نه من به ایشان پیشنهاد دادم و ایشان هم پذیرفت. ایشان اصلا با ما بحثی نکرد.

 

این گونه نیست که آقای فلاحیان را به شورای مرکزی فداییان آوردید تا با وزن سیاسی ایشان بر وزن سیاسی فداییان اضافه کنید؟

ما در طول تاریخ هیچ ضعفی نداشته‌ایم که بخواهیم از وزن شخصیت‌های سیاسی استفاده کنیم.

شاید با بودن آقای فلاحیان در فداییان، این جمعیت بیشتر دیده شود؟

نه این گونه نیست. شما شرح اسم را که زندگینامه رهبری انقلاب است بخوانید تا ببینید فداییان اسلام چه جایگاهی دارد. فداییان اسلام با شناسنامه‌ترین گروه سیاسی- مذهبی ایران است.

پس چرا جمعیت فداییان اسلام را احیا کردید؟ کارکرد فداییان اسلام چیست؟

با هر انحرافی مخالفت می‌کنیم.

چگونه مخالفت می‌کنید؟

با اعلامیه، مصاحبه و...

با این روش‌ها که شاید کارکرد تخریبی و توهین‌کننده پیدا کنید.

نه. وقتی مخالفت کنیم نه تخریب می‌کنیم و نه تهمت می‌زنیم، انتقاد می‌کنیم.

منابع مالی فداییان اسلام از کجا تامین می‌شود؟

ما هیچ خرجی نداریم. هزینه‌مان ماهی ۴۰۰ هزار تومان هم نمی‌شود.

عضو‌گیری‌ای خواهید داشت یا نه؟

نه.

اگر امروز چند مجتهد مسلم از محمدمهدی عبدخدایی بخواهند که بیاید و یک نفر یا چند نفری را که وابستگی‌شان به استعمار مسجل شده است حذف فیزیکی کند، آیا این کار را در ۷۶ سالگی انجام می‌دهد؟

من مقلد هستم و مجتهد نیستم. اگر مرجع تقلیدی که قبولش دارم از من بخواهد باز هم دست به اسلحه می‌برم. من مقلِد هستم، مقلَد نیستم.

منبع: روزنامه اعتماد

 

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا